جدول جو
جدول جو

معنی تغضن

تغضن((تَ غَ ضُّ))
چین و چروک افتادن پوست بدن یا جامه
تصویری از تغضن
تصویر تغضن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تغضن

تغضن

تغضن
آژنگ روی شدن و ترنجیده پوست گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشنج و تثنی: تغضنت الدرع علی لابسها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

اغضن

اغضن
آنکه در پوستک چشم او شکن از سرشت باشد. یا از خشم و تهدید، یا از بزرگ منشی و کبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن کسی که در چشم او از سرشت یا از خشم یا از کبر شکنی باشد. الکاسرعینه خلقه او عداوه او کبراً. (از اقرب الموارد) ، بزمین درشت رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به زمین درشت رسیدن مسافر: اغلظ المسافر، نزل بالغلظ. (از اقرب الموارد) ، سطبر و درشت یافتن جامه را. یا جامۀ درشت و گنده خریدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). زبر و درشت یافتن لباس را یا لباس درشت خریدن: اغلظ الثوب، وجده غلیظاً. وقیل اشتراه کذلک، درشت کردن. زبر کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا

تغون

تغون
ستهیدن بر گناه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پیش درآمدن و شجاعت نمودن در جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

تغضین

تغضین
بچۀ ناتمام افکندن شتر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آژنگ روی گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترنجیدن و درکشیده شدن چیزی و فی الاساس: دخلت علیه فغضن لی من جبهته. (از اقرب الموارد) ، از یک نوع سیر بازگردیدن ناقه: غضنت الناقه، راجعت، همیشگی شدن باران آسمان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

تغضف

تغضف
پوشیدن شب کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تغضف علینا اللیل، مال و البسنا. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن دنیا و افزون گردیدن خیرش: تغضف علینا الدنیا، آژنگ روی گردیدن. و خمیدن و دوتا و کژ شدن، شکستن وفرودریدن چاه، حلقه بستن مار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا