- تعقل
- فکر نمودن، دریافتن و هوشیدن
معنی تعقل - جستجوی لغت در جدول جو
- تعقل
- هوش و خرد پیدا کردن و به نیروی عقل به امری پی بردن، از روی فکر و خرد به کاری اندیشیدن
- تعقل ((تَ عَ قُّ))
- اندیشه کردن، خردمندی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بهوش و عقل آینده خردمند
عاقلتر، خردمندتر، داناتر
بشتاقتن، زود گرفتن
بیا مخفف تعالی: برتری والایی
خردمندی نمودن
گرد آمدن
بیکار ماندن
عشق نمودن
نکوهش پذیری
رنج بردن در کار، سخی کشیدن جهت کسی
بهانه آوردن
پوستگی و دوستی و محبت و دلبستگی و اتصال و ارتباط
به اندیشه واداشتن، بخرد دانستن
بسته شدن، استحکام برداری
پس کسی آمدن و پیروی او نمودن
دنبال کردن
خرامیدن، خمیدن، نازیدن
جابجا شدن
بر کوه بر آمدن
گران شدن، گرانی
سنگینی سنگین شدن
پناهگاه، جایی که به آن پناه ببرند، جای امن که از ترس دشمن در آنجا پناهنده شوند، پناه جای
بیکار ماندن، از کار افتادن، متوقف گشتن کاری
مزه خوردن، آجیل خوردن، هر گونه آجیل، خشکبار، شیرینی، میوه و امثال آن، از جایی به جایی رفتن، جا به جا شدن
به کار پرداختن، به تکلف به کاری پرداختن و سختی کشیدن
آویخته شدن، درآویختن به چیزی، دلبستگی داشتن به کسی یا چیزی، علاقه و پیوستگی داشتن
پناهگاه سنگر، کوه بلند پناه، محل پناه پناهگاه: او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین، قلعه دژ، کوه مرتفع، جمع معاقل