جدول جو
جدول جو

معنی تعس - جستجوی لغت در جدول جو

تعس
(بُ)
تاعس. نعت است از تعس. (منتهی الارب). هلاک شونده و برروی درافتاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تاعس و دو مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تعس
(تَ)
بدی و دوری و نگون ساری و هلاکی، یقال: تعساً له. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدی و بدبختی و نحوست. (دزی ج 1 ص 147). تعساً له، یعنی هلاک گرداند خداوند او را و این مفعول مطلق است و عامل آن محذوف. (از اقرب الموارد). تعساً له، هلاکی باد بر او. (دهار)
لغت نامه دهخدا
تعس
(بَ زا)
بر روی درافتادن و هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی). هلاک شدن و بر روی درافتادن و خوار گردیدن و الفعل من فتح و سمع یعنی اذا خاطبت قلت: ’تعست’ کفتح. و اذا حکیت قلت: ’تعس’ کسمع. و گویندتعسه اﷲ، یعنی هلاک گرداند او را خدا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توس
تصویر توس
(پسرانه)
طوس، از شخصیتهای شاهنامه، نام شاهزاده و پهلوان ایرانی ملقب به زرینه کفش، فرزند نوذر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تعسر
تصویر تعسر
دشوار شدن، سخت شدن، دشواری و سختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعسف
تصویر تعسف
بیراهه رفتن، راه را کج کردن و منحرف شدن، بدون تامل به کاری پرداختن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعسیر
تصویر تعسیر
دشوار ساختن، تنگ گرفتن، خلاف ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ سَ ءْ)
بر بیراه رفتن. (زوزنی). بیراه رفتن و خمیدن از راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیراه رفتن. (غیاث اللغات). به یکسو شدن از راه. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، آغاز سخن کردن با تکلف و بی هدایتی و درایتی. (از اقرب الموارد) : و اعتقاد من درباره او حمل بر تکلف و تعسف نکند. (تاریخ قم ص 5) ، حمل کلام بر معنی که بر آن دلالتی ظاهر ندارد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستم کردن و انصاف ندادن، گرفتن چیزی بناحق، بدون تدبیر و رویه کاری کردن. (از اقرب الموارد) ، بر فوت چیزی ملول شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ عَ)
جمع واژۀ تعیس. بی رزق ها. فقیران. تیره بختان. (از دزی ج 1 ص 147)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءْ)
بوییدن بوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بوییدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، به شب شکار جستن گرگ و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکار جستن گرگ به شب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
دشخوار گردانیدن. (زوزنی). دشوار کردن. (دهار) (از اقرب الموارد). دشوار کردن. نقیض تیسیر و منه: اللهم یسر و لاتعسر، خلاف کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خلاف کردن بر کسی، تضییق. (اقرب الموارد) ، دنب برداشتن شتر در وقت دویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، از سوی چپ آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
مانده گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ سَ)
به انگوین پروردن. (تاج المصادر بیهقی). به انگبین بپروردن. (زوزنی). طعام ساختن با انگبین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مانند عسل شدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، انگوین توشه دادن. (تاج المصادر بیهقی). با انگبین توشه دادن. (زوزنی). توشه دادن انگبین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عسل دادن قوم را و یا خورانیدن عسل به آنان. (از اقرب الموارد) ، انگبین فراهم آوردن زنبوران در خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عسل ساختن زنبوران عسل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سبک گردانیدن تنگی سال پیه شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
از ’ت ع س’، هلاک گرداننده و گوینده اتعسه اﷲ، یعنی هلاک گرداند اورا خدا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هلاک سازندۀ کسی، از صفات خداوند تعالی میباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اتعاس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ س س)
دشخوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دشوار شدن. (دهار). دشوار و سخت گردیدن کار بر کسی و ملتوی گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ملتبس و مشتبه گردیدن سخن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءْ)
آزمند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حریص شدن. (ازاقرب الموارد) ، چفسیدن و لازم گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چسپیدن و لازم گرفتن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ستیهیدن در طلب چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الحاح و اصرار کردن در طلب چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
طمع داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
به پدر خود مانستن، نشان و مکان چیزی را جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رویانیدن زمین اندک از گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
بدی و بدبختی و نحوست. (از دزی ج 1 ص 147)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعسم
تصویر تعسم
طمع داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسق
تصویر تعسق
آزمندی، چسبندگی چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسف
تصویر تعسف
ستم کردن و انصاف ندادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسر
تصویر تعسر
دشواری و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعساء
تصویر تعساء
بی رزقها و فقیران و تیره بختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسفات
تصویر تعسفات
جمع تعسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسیر
تصویر تعسیر
تنگ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسیرات
تصویر تعسیرات
جمع تعسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسیف
تصویر تعسیف
مانده گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسیل
تصویر تعسیل
انگبین ساختن، انگبینی کردن (انگبین عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسر
تصویر تعسر
((تَ عَ سُّ))
دشوار شدن، سخت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعسیر
تصویر تعسیر
((تَ))
دشوار ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعسف
تصویر تعسف
((تَ عَ سُّ))
بی راهه رفتن، بدون تأمل به کاری پرداختن
فرهنگ فارسی معین
پریشانی، تنگدستی، دشواری، سختی، عسرت، مضیقه، دشوار شدن، سخت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ستم، ظلم
متضاد: دادگری، انحراف، کج روی کردن، گمراه شدن، منحرف شدن
متضاد: هدایت شدن، ظلم کردن، ستم کردن
متضاد: دادگری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد