جدول جو
جدول جو

معنی تعسف

تعسف((تَ عَ سُّ))
بی راهه رفتن، بدون تأمل به کاری پرداختن
تصویری از تعسف
تصویر تعسف
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تعسف

تعسف

تعسف
بیراهه رفتن، راه را کج کردن و منحرف شدن، بدون تامل به کاری پرداختن، ستم کردن
تعسف
فرهنگ فارسی عمید

تعسف

تعسف
بر بیراه رفتن. (زوزنی). بیراه رفتن و خمیدن از راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیراه رفتن. (غیاث اللغات). به یکسو شدن از راه. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، آغاز سخن کردن با تکلف و بی هدایتی و درایتی. (از اقرب الموارد) : و اعتقاد من درباره او حمل بر تکلف و تعسف نکند. (تاریخ قم ص 5) ، حمل کلام بر معنی که بر آن دلالتی ظاهر ندارد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستم کردن و انصاف ندادن، گرفتن چیزی بناحق، بدون تدبیر و رویه کاری کردن. (از اقرب الموارد) ، بر فوت چیزی ملول شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

تعسف

تعسف
ستم، ظلم
متضاد: دادگری، انحراف، کج روی کردن، گمراه شدن، منحرف شدن
متضاد: هدایت شدن، ظلم کردن، ستم کردن
متضاد: دادگری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد