- تضرج
- خون آلودگی، شکفتن، خود آرایی، سرخ رخساری
معنی تضرج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گردش
بزهمندی، پتتیدن (توبه کردن) از واژگان دو پهلو، از تنگی رهیدن گناهکار شدن، پرهیز کردن از گناه، توبه کردن، بر آمدن از تنگی
ادب یافتن
پارسی تازی گشته تذرو تیتر تورنگ
آهسته آهسته پیش رفتن
خم شدن کوژیدگی
سخن آرایی، فراخ گریبانی فراخ کردن گریبان
شعله ور شدن آتش
زاری کردن
رنجور شدن
جنبش و حرکت نمودن
نالیدن و بیقراری کردن
انس جستن، گشایش یافتن
نشان دادن زن زینت و زیبائی خود را به مرد
خود را آراستن، خودآرایی
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورنگ، چور، تذرو، خروس صحرایی
زاری کردن، خواری و فروتنی کردن
زیان بردن، ضرر کشیدن، گزند دیدن
شعله ور شدن آتش، برافروخته شدن از خشم
اظهار آزردگی و بی قراری کردن از اندوهی یا امری
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، پایه پایه نزدیک شدن، اندک اندک به سوی چیزی رفتن، به تدریج و تأنّی، نرم نرمک، خوش خوش، کیچ کیچ، آهسته آهسته، جسته جسته، کم کم، نرم نرم، آرام آرام، خرد خرد، اندک اندک، رفته رفته، متدرّج، خوش خوشک، پلّه پلّه
سیر و گشت، کنایه از گشایش یافتن، از تنگی و دشواری بیرون آمدن، زایل شدن غم و اندوه، کنایه از گشادگی خاطر
دوری کردن از گناه
پنهان شدن، استتار
شکافتن، افگندن، آلودن: کسی را به خون