جدول جو
جدول جو

معنی تحرج

تحرج((تَ حَ رُّ))
گناهکار شدن، پرهیز کردن از گناه، توبه کردن، برآمدن از تنگی
تصویری از تحرج
تصویر تحرج
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تحرج

تحرج

تحرج
بزهمندی، پتتیدن (توبه کردن) از واژگان دو پهلو، از تنگی رهیدن گناهکار شدن، پرهیز کردن از گناه، توبه کردن، بر آمدن از تنگی
فرهنگ لغت هوشیار

تحرج

تحرج
از گناه به یک سو شدن. (تاج المصادر بیهقی). پرهیز کردن از گناه و توبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأثم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و حقیقت آن دور شدن ازحَرَج است. (اقرب الموارد) تأثم. خارج شدن از حرج و گناه... (تاج العروس ج 2 ص 21). و رجوع به تأثم شود، برآمدن از تنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خارج شدن از تنگی. (تاج العروس ایضاً) ، بزهمند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

تحریج

تحریج
سوگند مندی، سوگند بسیار بر زبان راندن، در فشار گذاشتن
تحریج
فرهنگ لغت هوشیار