جدول جو
جدول جو

معنی تضبب - جستجوی لغت در جدول جو

تضبب
فربه گردیدن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فربه شدن کودک و گشاده گردیدن بغلهای او و کوتاه شدن گردن او و در الاساس آمده که تضبب کودک شروع بفربه شدن اوست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطبب
تصویر تطبب
طبابت کردن، طبابت، شغل و عمل طبیب، تشخیص و درمان بیماری، معالجۀ بیماران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحبب
تصویر تحبب
دوستی نمودن، اظهار دوستی و محبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبب
تصویر تسبب
سبب شدن، سبب جستن، طلب اسباب کردن
فرهنگ فارسی عمید
جنبش نمودن و حرکت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
غزل گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشبیب. رجوع به تشبیب شود، افروخته شدن آتش. سخت در گرفتن جنگ. (از اقرب الموارد) و رجوع به تشبیب شود
لغت نامه دهخدا
پزشکی نمودن. (زوزنی). طبابت و پزشکی کردن کسی که علم طب نمیداند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، علاج کردن، پزشک خواستن برای کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ریخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ریخته شدن و فرود آمدن آب از بالا به نشیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرود آمدن آب از کوه. (از اقرب الموارد). تحدر. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
ضبیه خورانیدن کودک را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ضبیه ساختن برای کودک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فراگرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ضباب ساختن برای در. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برافتادن شتران از بیماری یا از لاغری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترنجیده و منقبض گردیدن مرد از بیماری یا سردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیچیدن در جامۀ خود. (از اقرب الموارد) ، برهم نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بسته شدن ریگ و تو بر تونشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلبدریگ و شجر. (از اقرب الموارد). رجوع به تلبد شود
لغت نامه دهخدا
به قهر و بندی گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفتن کسی را به حبس و قهر. (از اقرب الموارد). به قهر و اسیری گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) ، به پارۀ گیاه رسیدن گوسپندان و شتابی کردن آنان در چرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قوی و توانا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توانا و فربه گردیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَحْ حُ)
پاره پاره شدن جامه. (تاج المصادر بیهقی). کهنه شدن جامه و دریدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبب قرار دادن. تسبب الیه، جعله الیه سبباً. (از متن اللغه). سبب شدن: تسبب بالامر، کان سبیاً له . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زحمت کشیدن (ناظم الاطباء) ، خواستن اسباب. (ازاقرب الموارد) (از المنجد) ، توسل: تسبب به الیه، توسّل. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
با کف شدن دهن وقت سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تزبد در کلام. (از اقرب الموارد). خارج شدن کف از گوشۀ دهان در کثرت سخن. (از المنجد) ، مویز شدن انگور. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : لقد تزببت لکن فاتک العنب. (اقرب الموارد) ، پر خشم شدن مرد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ کُ)
به قبه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
روان شدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَبْ بِ)
آن که در سوراخ سوسمار آب ریزد تا بیرون آرد یا آن که بر سوراخ آن دست را بجنباند و حرکت دهد تا سوسمار به گمان مار، دم را برآرد تا بزند مار را پس آن کس بگیرد دم او را و شکار کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَنْ نُ)
دامن چیدن و میان دربستن و آمادۀ کاری شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَبْ بَ)
باب مضبب، در که بر آن ضباب آهن باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). دری که بر آن گل میخ آهن باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ستهیدن در خوردن نبیذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الحاح در نوشیدن شراب. (از اقرب الموارد) : ترکته یتعبب النبیذ، ای یتجرعه بکثره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پروردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) : تربب کودک، پرورد کردن او را تا بالغ شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، فا هم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). گرد آمدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گرد آمدن قوم. (المنجد) ، خواهانی چیزی نمودن: تربب الارض ، یعنی دعوی کرد که او مالک آنست، و کذا تربب العبد و نحوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به ارتباب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَبْ بِ)
کودک نیک فربه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کودک نیک فربه و کوتاه گردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضبب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهبب
تصویر تهبب
دریدن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبب
تصویر تنبب
روان شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبب
تصویر تلبب
آماده کاری آمادگی میان بربستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبب
تصویر تقبب
کبگی (کبه قبه پارسی تازی گشته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضرب
تصویر تضرب
جنبش و حرکت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبب
تصویر تصبب
ریزش ریختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبب
تصویر تسبب
سبب سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبب
تصویر تطبب
خود را طبیب وانمود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربب
تصویر تربب
پروردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبب
تصویر تحبب
دوستی نمودن، سیراب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبب
تصویر تسبب
((تَ سَ بُّ))
سبب شدن، سبب جستن، راه جستن، زحمت کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحبب
تصویر تحبب
((تَ حَ بُّ))
دوستی جستن، دوستی ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبب
تصویر تطبب
((تَ طَ بُّ))
طبابت کردن، پزشکی کردن
فرهنگ فارسی معین