معنی تسبب
- تسبب
- سبب شدن، سبب جستن، طلب اسباب کردن
واژههای مرتبط با تسبب
تسبب
- تسبب
- سبب سازی
تسبب
- تسبب
- سبب شدن، سبب جستن، راه جستن، زحمت کشیدن
تسبب
- تسبب
- سبب قرار دادن. تسبب الیه، جعله الیه سبباً. (از متن اللغه). سبب شدن: تسبب بالامر، کان سبیاً له ُ. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زحمت کشیدن (ناظم الاطباء) ، خواستن اسباب. (ازاقرب الموارد) (از المنجد) ، توسل: تسبب به الیه، توسَّل. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
بسبب
- بسبب
- بجهت بدلیل
تحبب
- تحبب
- دوستی نمودن، سیراب شدن
تربب
- تربب
- پروردن
تطبب
- تطبب
- خود را طبیب وانمود کردن
تسرب
- تسرب
- به سوراخ خزیدن، تراوش
تسحب
- تسحب
- نازش گستاخی کردن، دامن کشیدن، ناز کردن
