جدول جو
جدول جو

معنی تشتت - جستجوی لغت در جدول جو

تشتت
پراکنده شدن، پراکندگی، پریشانی
تصویری از تشتت
تصویر تشتت
فرهنگ فارسی عمید
تشتت
(اِ مِ)
پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پراکنده شدن و پریشانی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تفرق. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد). انتشار. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تشتت
پراکنده شدن، پریشانی
تصویری از تشتت
تصویر تشتت
فرهنگ لغت هوشیار
تشتت
((تَ شَ تُّ))
پراکنده ساختن
تصویری از تشتت
تصویر تشتت
فرهنگ فارسی معین
تشتت
اختلاف، افتراق، پراکندگی، پریشانی، تفرق، تفرقه
متضاد: تجمع، پراکنده شدن، پریشان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشتیت
تصویر تشتیت
پراکنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشتت
تصویر متشتت
پراکنده، پریشان، درهم، آشفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشتر
تصویر تشتر
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
ریزریز شدن، شکسته و ریزه ریزه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشتک
تصویر تشتک
قطعه ای فلزی و کوچک، با لبه های دندانه دار که روی بطری های محتوی مایعات قرار می دهند، تشت کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(اِ مِ)
زمستان جای مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی). زمستان کردن. (زوزنی). به جایی در زمستان اقامت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اقامت کردن در شهر ایام سرما. (از متن اللغه) (از المنجد) ، در زمستان دامنۀ کوه راچراگاه کردن. (از متن اللغه). و رجوع به شتا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
نام میکائیل علیه السلام. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی). در فرهنگ اسدی بشتر آمده و غلط است و صحیح تشتر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). در فرهنگها می نویسند نام میکائیل است... ولی در ترجمه آن به میکائیل تسامح است و تشتر ستارۀ شعری است و نزد ایرانیان تشترت ایزد باران است. (یادداشت ایضاً). در پهلوی تیشتر، اوستا تیشتریه، از توصیف اوستا شکی نمی ماند که مراد از تشتریه، ستارۀ شعرای یمانی است که در زبانهای اروپایی سیریوس و کانی کولا گویند. ’بارتولمه صص 651- 652’. فلوطرخس مورخ نویسد: (بر طبق عقیدۀ ایرانیان) هرمزد سیریوس را نگهبان و پاسبان ستارگان قرار داد. در ’تشتریشت’ بند 44 آمده: ’ما ستارۀ تشتر درخشان و باشکوه را تعظیم می کنیم که اهورمزدا، او را سرور و نگهبان همه ستارگان برگزیده، چنانکه زردتشت را برای مردمان. ’ تیشترینی در اوستا نام جمعی از ستارگان است که در نزدیک تشتر هستند و او را یاری میکنند. هوگ، تشتر را با تیر (عطارد) یکی دانسته ولی معلوم نیست که تشتر و تیر هر دو دارای یک ریشه لغوی باشند اگرچه تیشتریۀ اوستایی در پارسی ’تیر’ گفته میشود. یشت هشتم (تشتریشت) را معمولاً ’تیریشت’ گویند و چهارمین ماه سال و سیزدهمین روز هر ماه که بنام فرشتۀ تیشتر است، تیرماه و تیرروز گویند. شایان توجه است که در بندهش، فصل پنج آمده که سبعۀ سیاره، با سبعۀ ثابته در جنگ و ستیز است، ’تیر (عطارد) بر ضد تشتر...’. تشتر در فرهنگها بمعنی فرشتۀ باران ضبط شده و بسا او را با میکائیل تطبیق کرده اند. لابد بمناسبت آنکه تشتر فرشتۀ باران و بالنتیجه ایزد ارزاق است و میکائیل هم فرشتۀ روزی است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
تشتر راد خوانمت پرگست
ار چو تو کی بود به گاه عطا.
دقیقی.
گرچه تشتر را عطا باران بود
مر ترا درّو گهر باشد عطا.
(از فرهنگ اسدی).
و رجوع به یشتها ج 1 صص 324- 325 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 311، 312، 313و 329 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خائب بازگردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خائب و بدون غنیمت بازگشتن قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ)
ناوه. (صحاح الفرس) ، تشتک. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، تشت و طبق و خوانچه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشتک و طشتک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
استقرار نگرفتن بر سخن خود و نرفتن بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استمرار نداشتن بر کلام خود و تردد فراوان کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
توشه برداشتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تزود. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، متمتع گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمتع. (قطر المحیط) ، تقطع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تبتیت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
آراسته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آراسته شدن و آراسته شدن عروس. (آنندراج). آراستن عروس را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : زتت العروس فتزتت هی، یعنی آرایش کردم عروس را پس آراسته شد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : از لمعۀ آن دو گوهر گرانبها جراید جواهر مجردات، تزتت بزیب تکثر یافت. (درۀ نادره چ شهیدی ص 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَتْ تِ)
پراکنده. (منتهی الارب). متفرق. (از اقرب الموارد). و رجوع به تشتت شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
ریزریز شدن. (تاج المصادر بیهقی). ریزه ریزه شدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکسﱡر چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
پراگنده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفریق. (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغه) (از المنجد) : شتّته اﷲ، فرّقه . (متن اللغه) : و التماس کردند که نظام الفت و اجتماع کلمت ایشان از تشتیت و تفریق صیانت فرمایند. (ترجمه تاریخ یمینی). تا روزگار که مفرق احباب و ممزق اصحاب است در میان آمد و جمع ایشان به تفریق و تشتیت رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 308)
لغت نامه دهخدا
(تَ داف ف)
پلید شدن بعد پاکی و پاکیزگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَتْ تَ)
پریشان و پراکنده و متردد. (غیاث). پراکنده. متفرق. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
تشت کوچک. (یادداشت مرحوم دهخدا). ظرفی سخت بزرگ از چوب، شبیه به ناوه که خبازان آرد یک روزه و نیم روزه در آن خمیر کنند. (یادداشت ایضاً). و رجوع به طشتک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشتر
تصویر تشتر
نام ایزدی است، سیزدهمین روز هر ماه شمسی (بنام ایزد مذکور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتیت
تصویر تشتیت
پراکنده کردن پراکندن فتالاندن پراکندن فتالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزتت
تصویر تزتت
آراسته شدن عروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشتت
تصویر متشتت
پراکنده ولاو شهلیده متفرق پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
ریزه ریزه شدن ریز ریز شدن از هم بریزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتک
تصویر تشتک
((تَ تَ))
تشت کوچک، قطعه کوچک و فلزی که لبه آن برگشته و دندانه دار است و به عنوان در روی شیشه محتوی نوشابه و مایعات دیگر قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
((تَ فَ تُّ))
ریز ریز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشتر
تصویر تشتر
((تِ یا تُ تَ))
نام ایزد موکل بر باران که با دیو خشکسالی می جنگد، شعرای یمانی، ستاره ای پر نور در صورت فلکی سگ بزرگ، تیشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشتیت
تصویر تشتیت
((تَ))
پراکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشتت
تصویر متشتت
((مُ تَ شَ تِّ))
پراکنده
فرهنگ فارسی معین
پراشیده، پراکنده، پریش، پریشان، متفرق
متضاد: مجموع، متحد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظرف برنجی یا مسی مخصوص شستشوی وسایل چای خوری
فرهنگ گویش مازندرانی