جدول جو
جدول جو

معنی تشاول - جستجوی لغت در جدول جو

تشاول(اِ)
به نیزه و جز آن بسوی یکدیگر حمله کردن در جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تناول
تصویر تناول
غذا خوردن، گرفتن، برداشتن، فراگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
هم شکل شدن مانند هم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطاول
تصویر تطاول
گردن کشی کردن، اظهار قدرت کردن، دست درازی کردن، تعدی و گستاخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تداول
تصویر تداول
رایج شدن، از یکدیگر دست به دست گرفتن، چیزی را به نوبت از همدیگر گرفتن، چیزی را به هم دادن و گرفتن، دست به دست گرداندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشاور
تصویر تشاور
با هم مشورت کردن، با هم کنکاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصاول
تصویر تصاول
به یکدیگر حمله کردن و برجستن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کِ)
نگریستن بگوشۀ چشم از تکبر یا غضب و رخساره کژ کردن در آن حال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از گوشۀ چشم نگریستن از کبر یا غضب. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کوچک کردن چشم و کشیدن پلکها در نگاه کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و هو یتشاوس فی نظره اذا نظر بمؤخر عینیه و مال بوجهه فی شق العین التی ینظر بها. (متن اللغه) ، اظهار تکبرو نخوت کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برگردانیدن سر و با یک چشم به آسمان نگریستن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
درآمیخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اختلاط قوم. (از متن اللغه). تهاوش. (اقرب الموارد) (المنجد). صاغانی گوید: که تشاوش مانند تشوش است و ابومنصور گوید آنرا در عرب اصلی نیست و از کلام مولدین است و اصل آن تهویش است بمعنی تخلیط و جوهری گوید تشویش تخلیط است. (از اقرب الموارد). و رجوع به تهاوش و تشویش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
با هم دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یکدیگر را دشنام دادن و تشاتم. (از متن اللغه). دشنام دادن به یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فراگرفتن چیزی را نوبت به نوبت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از یکدیگر دست بدست فراگرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، از یکدیگر فراگرفتن نیزه در حرب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بنوبت گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). تداولته الایدی، تعاقبته، ای اخذته هذه مرهً و هذه مرهً و منه قولهم: تداولوا الشی ٔ بینهم، ای تناقلوه و قلبوه بین ایدیهم و تناوبوه. (المنجد) (از اقرب الموارد) ، دست بدست گشتن. از زبانی به زبانی رفتن. رواج یافتن کلمه یا کلامی در زبانی
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ)
برگ گیاهی است نامعلوم. (برهان). برگ گیاه، و در زفان گویا بازای تازی مرقوم است. (شرفنامۀ منیری). برگ گیاه، در این زمان بدین معنی با زای تازی نیز آمده است. (آنندراج). برگ و شاخۀ یک قسم گیاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با یکدیگر بگشتن در حرب. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تجاولوا، اذا جال بعضهم علی بعض فی الحرب. (منتهی الارب).
والخیل تعلم انا فی تجاولنا
یوم الحفاظ اولو بوسی و انعام.
(اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اظهار کوتاهی نمودن و بازایستادن از امری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقاصر. (اقرب الموارد). رجوع به تقاصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
حمله کننده به نیزه و جز آن بسوی یکدیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مر یکدیگر رانیزه زننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاول شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
مشورت کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کنکاش کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تداول رأی و مشورت. (از متن اللغه). با یکدیگر مشاورت کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) :... فان ارادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح علیهما... (قرآن 233/2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقاول
تصویر تقاول
با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاول
تصویر تزاول
با همکوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذاول
تصویر تذاول
خرد و حقیر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداول
تصویر تداول
فرا گرفتن چیزی را نوبت به نوبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاوش
تصویر تشاوش
در همی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاور
تصویر تشاور
مشورت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دراز دستی یازستن بیداد ستم، گردنکشی، گرد نکشی کردن، دراز دستی کردنتعدی و گستاخی کردن، دراز دستی، جمع تطاولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
همشکل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فراگرفتن، برداشتن، خوردن گرفتن بگرفتنبرداشتن فاگرفتندست رساندن، خوردن (غذا)،جمع تناولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاغل
تصویر تشاغل
خود را مشغول بکاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاول
تصویر تصاول
بر یکدیگر حمله بردن
فرهنگ لغت هوشیار
مرواییدن (مروا فال نیک) آب دهن که از اثر مزه چیزی بهم رسد آب دهن تف خدو کفک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاغل
تصویر تشاغل
((تَ غُ))
خود را مشغول ساختن، خود را به کاری مشغول نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناول
تصویر تناول
((تَ وُ))
گرفتن، برداشتن، غذا خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
((تَ کُ))
مانند هم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشاور
تصویر تشاور
((تَ وُ))
با هم مشورت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصاول
تصویر تصاول
((تَ وُ))
بر یکدیگر جستن و یورش بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تداول
تصویر تداول
((تَ وُ))
دست به دست شدن، رایج شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطاول
تصویر تطاول
((تَ وُ))
گردنکشی کردن، دست درازی کردن و تعدی کردن
فرهنگ فارسی معین