حرارت و اضطرابی باشد که بسبب غم و اندوه عظیم در دل کسی پدید آید. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). قلق و اضطرابی که از غم در دل پدید آید. (انجمن آرا) (آنندراج) : ، بمعنی تو او را، مخفف تواش، مرکب از لفظ تو به صیغۀ خطاب وشین. (آنندراج) : رو به پیش دیگ لیس ای کاسه لیس تش خداوند و ولی نعمت نویس. مولوی. چشم حس افسرد بر نقش ممر تش ممر می بینی و او مستقر. مولوی. بیخودی نامه بخود تش خوانده ای اختیار از خود نشد تش رانده ای. مولوی. اگر در عدم رفته باشد فقیری امید تش از نیمۀ راه خوانده. خسرو (از آنندراج). روزها شد که بنده می آید بر در و، ره نمی دهد چاوش ایمن از عدل تو زمانه چنان که نیابد ضرر ز آتش تش. پور بهای جامی (از آنندراج)
حرارت و اضطرابی باشد که بسبب غم و اندوه عظیم در دل کسی پدید آید. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). قلق و اضطرابی که از غم در دل پدید آید. (انجمن آرا) (آنندراج) : ، بمعنی تو او را، مخفف تواش، مرکب از لفظ تو به صیغۀ خطاب وشین. (آنندراج) : رو به پیش دیگ لیس ای کاسه لیس تش خداوند و ولی نعمت نویس. مولوی. چشم حس افسرد بر نقش ممر تش ممر می بینی و او مستقر. مولوی. بیخودی نامه بخود تش خوانده ای اختیار از خود نشد تش رانده ای. مولوی. اگر در عدم رفته باشد فقیری امید تش از نیمۀ راه خوانده. خسرو (از آنندراج). روزها شد که بنده می آید بر در و، ره نمی دهد چاوش ایمن از عدل تو زمانه چنان که نیابد ضرر ز آتش تش. پور بهای جامی (از آنندراج)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت که در 11 هزارگزی شمال رشت و 4 هزارگزی شمال خاور پیر بازار واقع است و 534 تن سکنه دارد آب آن از تش رود سفید رود و محصول آنجا ابریشم و برنج است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت که در 11 هزارگزی شمال رشت و 4 هزارگزی شمال خاور پیر بازار واقع است و 534 تن سکنه دارد آب آن از تش رود سفید رود و محصول آنجا ابریشم و برنج است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
آتش را گویند که عربان نار خوانند. (برهان). آتش. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : از آن پس نبد زندگانیش خوش ز تیمار زد بر دل خویش تش. فردوسی. ز رستم دل نامور گشت خوش نزد نیز بر دل ز تیمار تش. فردوسی. موسی اندر درخت هم تش دید سبزتر می شد آن درخت از نار. مولوی (از جهانگیری). ، تیشه ای بزرگ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 207). تیشه ای بزرگی که بدان درخت شکافند. (برهان) (از اوبهی) (ناظم الاطباء). تیشه ای بزرگ که درخت بدان بشکافند و پاره کنند، بیشتر درودگران دارند. (شرفنامۀ منیری). تیشه. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). مخفف تیشه. (غیاث اللغات). و تیشۀ درودگری را نیز گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء). اوستائی تشه، تبر. (حاشیۀ برهان چ معین) : به هیچ روی تو ای خواجه برقعی نه خوشی بگاه نرمی گویی که آبداده تشی. منجیک (از لغت فرس اسدی). از گراز و تش وانگشته و بهمان و فلان تا تبرزین و دبوسی و رکاب و کمری. کسایی. با دوات و قلم و شعر چکار است ترا خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنگ. ابوحنیفۀ اسکافی. ای سوزنی به سوزن توحید حرب کن کان سوزنی که از تو تبرها کنند و تش. سوزنی (از آنندراج). وقتی با محمد زاهدکه درویشی صادق بود در صحرا بودیم بکاری بیرون آمده بودیم و تشها با ما بود، حالتی پدید آمد، تشها را گذاشتیم و روی در بیابان آوردیم. (انیس الطالبین بخاری ص 93). شیخ امیرحسین و شیخ محمد نزدیک باغی... ایستاده بودند و تشها و زنبر پیش ایشان بود. (انیس الطالبین بخاری ص 160). خرم چگونه باشد خصمت که چرخ دارد از بهر حرق و خرقش پیوسته آتش و تش. (شمس فخری)
آتش را گویند که عربان نار خوانند. (برهان). آتش. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : از آن پس نبد زندگانیش خوش ز تیمار زد بر دل خویش تش. فردوسی. ز رستم دل نامور گشت خوش نزد نیز بر دل ز تیمار تش. فردوسی. موسی اندر درخت هم تش دید سبزتر می شد آن درخت از نار. مولوی (از جهانگیری). ، تیشه ای بزرگ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 207). تیشه ای بزرگی که بدان درخت شکافند. (برهان) (از اوبهی) (ناظم الاطباء). تیشه ای بزرگ که درخت بدان بشکافند و پاره کنند، بیشتر درودگران دارند. (شرفنامۀ منیری). تیشه. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). مخفف تیشه. (غیاث اللغات). و تیشۀ درودگری را نیز گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء). اوستائی تشه، تبر. (حاشیۀ برهان چ معین) : به هیچ روی تو ای خواجه برقعی نه خوشی بگاه نرمی گویی که آبداده تشی. منجیک (از لغت فرس اسدی). از گراز و تش وانگشته و بهمان و فلان تا تبرزین و دبوسی و رکاب و کمری. کسایی. با دوات و قلم و شعر چکار است ترا خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنگ. ابوحنیفۀ اسکافی. ای سوزنی به سوزن توحید حرب کن کان سوزنی که از تو تبرها کنند و تش. سوزنی (از آنندراج). وقتی با محمد زاهدکه درویشی صادق بود در صحرا بودیم بکاری بیرون آمده بودیم و تشها با ما بود، حالتی پدید آمد، تشها را گذاشتیم و روی در بیابان آوردیم. (انیس الطالبین بخاری ص 93). شیخ امیرحسین و شیخ محمد نزدیک باغی... ایستاده بودند و تشها و زنبر پیش ایشان بود. (انیس الطالبین بخاری ص 160). خرم چگونه باشد خصمت که چرخ دارد از بهر حرق و خرقش پیوسته آتش و تش. (شمس فخری)