- تش
- تشنه، انسان یا حیوان که احتیاج به نوشیدن آب دارد
معنی تش - جستجوی لغت در جدول جو
- تش
- آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، نار، برزین، مخ، وراغ، انیسه، ورزم، اخگر، آذر
تیشۀ بزرگ
- تش ((تَ))
- آتش
- تش
- تیشه درودگری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انگیزش، دلگرمی، آفرین گفتن، فروزش
نگرانی
ناآرامی، لرزش، تنش
سازوبرگ
باز کردن، گشایش
برپا، ساختن، برپایی، پدیدآوری
سپاسگزاری، سپاسمندی، سپاس
پرتوها
پرتو افکنی، فروزه، پرتو افشانی
آیین ها
نگیختن، زندیدن
باز شکافی، کالبدشناسی
شناسایی
به پسندی، به گزینی
ازهم کردن
باز شناخت، باز شناسی، شناسایی
مانند سازی
مانندگی
سودمند شدن
شفاعت کردن
کاهش دارایی از دست رفتن
شفا یافتن، آسودگی یافتن دلخوشی یافتن
شفا جستن
شفاعت کردن
دور کردن، غذا کم خوردن
پراکنده ساختن
فروزش
جمع تشعشع
درخشندگی، پرتو افکنی
موی موی شدن (موی شعر)