جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تشخیص

تشخیص

تشخیص
تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، معین کردن اینکه چه چیز از چه نوع است، شناسایی مثلاً تشخیص بیماری او از عهدۀ پزشکان خارج بود، در علوم ادبی نسبت دادن ویژگی های انسانی به موجودات غیر ذی روح یا امور انتزاعی، جاندارانگاری
تشخیص
فرهنگ فارسی عمید

تشخیص

تشخیص
تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، شناختن کسی یا چیزی
تشخیص
فرهنگ فارسی معین

تشخیص

تشخیص
معین کردن چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). معین کردن و تمیز دادن چیزی از جز آن و از این است تشخیص امراض در نزد پزشکان. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازشناختن از یکدیگر. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چون نقش غم ز دورببینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم و مداوا مقرر است.
حافظ.
، بمعنی اجازه گرفتن نیز مستعمل است. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به تشخص شود
لغت نامه دهخدا

تشخیص

تشخیص
امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم، بازشناختن، تمیز دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد