جدول جو
جدول جو

معنی تسمیج - جستجوی لغت در جدول جو

تسمیج
(اِ فِ)
زشت گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تسمیج
زشت گردانیدن
تصویری از تسمیج
تصویر تسمیج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در بدیع تقسیم کردن یک بیت شعر به چهار پارۀ موزون که در سه پارۀ اول مقفا هستند، برای مثال در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود (سعدی۲ - ۴۳۹)، مسمط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسمیه
تصویر تسمیه
نام نهادن، نامیدن، به نام خواندن، نام گذاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسمین
تصویر تسمین
فربه ساختن، روغن دار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ فِ)
رها کردن قرض دار خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بر فتراک آویختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر فتراک زین چیزی بستن. (آنندراج). آویختن چیزی بر پشت اسب خود. (از متن اللغه) ، آویختن به سموط. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شعر مسمط نظم کردن. (از متن اللغه) (از المنجد) : سمّط الشاعر، نظم الشعر مسمطاً ای مقسّماً علی اجزاءعروضیه مقفاه علی غیر روی ّ القافیه. (اقرب الموارد). آن است که بنای ابیات قصیده بر پنج مصراع متفق القوافی نهند و مصراع ششم را قافیه مخالف قوافی اول آرندکه بنای شعر بر آن باشد چنانکه منوچهری گفته است:
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گوئی به مثل پیرهن رنگرزانست
دهقان به تعجب سرانگشت گزانست
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار.
... و باشد که در عدد مصاریع بیفزایند چنانکه گفته است:
ایا ساقی المدام، مرا باده ده مدام
سمن بوی لاله فام، که تا من در این مقام
زنم یک نفس بکام، که کس را ز خاص و ز عام
در این منزل ای غلام امید قرار نیست
و این مسمط را اگر بسبب رعایت قوافی
از مربع مضارع دارند بناء آن بر هشت مصراع باشد و اگر از مثمن مسجع نهند بناء آن بر چهار مصراع باشد و آنچه معزی گفته است:
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم اطلال را جیحون کنم
خاک و دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن.
آنرا مسجع خوانند و مسمط جز چنان است که گفتیم و تسمیط در رشته کشیدن مهره ها است و این شعر را از بهر آن مسمط خوانند که چند بیت را در سلک یک قافیت کشیده اند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 287- 288). شعر گفتن بر وجهی که چهار قافیه متماثل در هر بیتی آورده شود چنانکه سعدی گوید:
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
(آنندراج).
، ضم کردن شاعر به هر شطر از قصیدۀ شاعر دیگر شطری از خود را چنانکه صدری از شعر خود به عجز شعر او یا عجزی از شعرخود به صدر شعر او ضم کند. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خاموش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اسماط. (از المنجد) ، لازم گردیدن: سمطه ، لزمه . (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سوگند یاد کردن کسی بر حقی. (از متن اللغه) ، (اصطلاح طبی) التهابی است که در بن درون رانها پدید آید بر اثر ساییده شدن، از بسیار راه رفتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فربه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، چرب کردن طعام را به روغن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درست کردن طعام را با روغن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، روغن دادن. (تاج المصادر بیهقی). روغن توشه دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد). روغن به خورد کسی دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سردکردن. (تاج المصادر بیهقی). خنک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کمی سرد کردن، به زبان مردم طائف و یمن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) : اتی الحجاج الثقفی بسمکه فقال للطباخ سمنها، ای بردها و کان من اهل الطائف. (اقرب الموارد) ، بسیار حمد گفتن: و سمّنت فی الحمد حتی سمن. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، عطای بسیار کسی را دادن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زینت دادن تنگ اسب یا شتر با شبه های سفید دریایی منظوم. (از متن اللغه). عروه برای آن ساختن. (از متن اللغه) ، زهرریختن در چیزی. (از اقرب الموارد). زهرریختن در طعام. (از المنجد) ، در اصطلاح طب سم خوردن (خوراندن ؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ فَ)
اندک آب شدن حوض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خارج نشدن از حوض و دلو جز آب کمی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آب اندک آوردن دلو، گل و لای آوردن دلو از چاه، گل و لای آوردن دلو از چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاک کردن حوض را از گل و لای، نرمی کردن با کسی به سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
تشنیع کردن و تشهیر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). افشا و آشکار کردن عیب کسی و مشهور و رسوا کردن او را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) : و من الحدیث ’من سمع بعبد سمع اﷲبه’ سمعاﷲ به اسامع خلقه، شهره و شنع علیه. (از متن اللغه) ، منتشر کردن ذکر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زائل ساختن گمنامی از کسی یا پراکنده ساختن ذکر او. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) ، شنوانیدن آواز کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، گفتن ’سمعاﷲ لمن حمده’. تسمیع پس از رکوع هر نماز مستحب است
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
استوار کردن چیزی را. و میخ دوز نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی را به میخ استوار کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). در، یا جز آنرا به میخ استوار کردن. (از المنجد) ، دامن برزدن و رها کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زود رها کردن تیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). تشمیر چیزی یعنی رها کردن آن یا رها کردن تیر به شتاب. (از اقرب الموارد). رهاکردن تیر. (از المنجد) ، بسیار آب کردن شیر. (تاج المصادر بیهقی). تنک کردن شیر به آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنک و رقیق کردن شیر به آب. (آنندراج). رقیق کردن شیر را با آب. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، نوشیدن خمر را. (از المنجد) ، نوشیدن خمر را. (از المنجد) ، کور کردن چشم کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آتش در دیده کشیدن یا کور کردن آن. (از متن اللغه) ، چریدن چارپا نبات را. (از المنجد) ، شتابانیدن شتر را. (از متن اللغه). و رجوع به تشمیر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
نام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). نامیدن و به نامی خواندن و نام نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام نهادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نام گذاشتن برای کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذکر نام خدا. (از متن اللغه). آوردن شروع کننده کار نام خدا را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
نسبید. (زوزنی). از بن برکندن موی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). از بن برکندن یا تراشیدن موی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تسبید شود، نیک سرگین در زمین زدن. (تاج المصادر بیهقی). بار دادن زمین را به سماد و سماد سرگین خاکستر آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، به بازی گرفتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
نرم رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسان رفتن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) ، راست کردن نیزه. (تاج المصادر بیهقی). راست کردن نیزه به ثقاف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شتابی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسراع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، گریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آسان کردن. (تاج المصادر بیهقی). آسانی کردن با کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). آسانی و نرمی کردن و منه المثل: اذا لم تجد عزاً فسمح، ای فکن لیناً و منه ، و سمّح للقرینه بالقیاد. (از اقرب الموارد). آسانی و نرمی کردن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
نام خدای گفتن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دعا کردن کسی را که عطسه زند. (تاج المصادر بیهقی) یرحمک اﷲ گفتن عطسه دهنده را. (منتهی الارب) (از المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دعا کردن عطسه کننده را چنانکه گویند: یرحمک اﷲ. ابوعبید گوید تشمیت اعلی است و ثعلب گوید اصل تسمیت است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشمیت شود، ملازم بودن میانه روی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ملازم راه بودن: سمّت فلان ، لزم السمت ای الطریق. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احاطه کردن باغ را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاج ساختن دیواررا. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). احاطه کردن مو را. (از المنجد). و رجوع به تسیﱡج و سیاج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَدْ دُ)
ناشتا شکستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تلمج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
کشه کردن سطور بعد نوشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تباه کردن نویسنده سطرهای خود را پس از نوشتن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
خراشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ازالمنجد) ، بدندان گرفتن گورخر یکدیگر را و نیک خراشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بدندان گرفتن چنانکه تأثیر کند در آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بر سر خود گذاشتن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
موی بافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، نیکو گردانیدن روی و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). زیبا و نیکو گردانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آراستن و نیکو گردانیدن روی را. (از متن اللغه). نیکو کردن چیزی را. (از المنجد) : سرج اﷲ امرک، ای حسّنه و نوّره . (اقرب الموارد) (المنجد) ، توفیق یافتن در چیزی. (از متن اللغه). موفق ساختن خدای کسی را. (از المنجد) ، در تداول عامه دور دور بخیه زدن جامه را و صواب تشریج است. (از المنجد). رجوع به تشریج شود، به دروغ بافتن حدیث را گویند: ’سرّج علی ّ اسروجهً و انه لیسرج الاحادیث تسریجاً’. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دروغ گفتن در هر چیز تا بدانجاکه هیچ گفتۀ او را براست ندارند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چشم در گو افتیدن. (تاج المصادر بیهقی). فروشدن چشم به مغاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به گودی فروشدن چشم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). به گوی فرورفتن چشم. (آنندراج) ، تیز نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (قطر المحیط). تیز نگریستن به کسی چنانکه گویی مبهوت است. (اقرب الموارد) ، در چیزی خرد نگریستن، تغییر چهره از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). تغییر چهره از خشم و جز آن. (اقرب الموارد) ، چشم را گشاده پیوسته نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازقطر المحیط). چشم را گشاده نگریستن. (اقرب الموارد) ، گردانیدن حدقۀ چشم از بیم و وعید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، لاغری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لاغر شدن مرد. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسمیت
تصویر تسمیت
نام نهادن نام دادن نامیدن، نامگذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمیر
تصویر تسمیر
تنک کردن شیر آبکی کردن شیر، میخکوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمیط
تصویر تسمیط
خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمیع
تصویر تسمیع
شنوانیدن، زشت گردندن، به نیکی یاد کردن از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمیل
تصویر تسمیل
نرم زبانی، لایروبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمین
تصویر تسمین
فربه کردن پرواز ساختن، روغن دار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمیه
تصویر تسمیه
نام نهادن، نامگذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحیج
تصویر تسحیج
خراشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریج
تصویر تسریج
موی بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تیز نگریستن، گود افتادن چشم، سرخ شدن از خشم زرد شدن از ترس رنگ به رنگ شدن، ترش نگری تند نگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمیط
تصویر تسمیط
((تَ))
مسمط ساختن شعر، آویختن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسمین
تصویر تسمین
((تَ))
فربه ساختن، روغن دار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسمیه
تصویر تسمیه
((تَ یِ))
نام نهادن، نامیدن
فرهنگ فارسی معین