جدول جو
جدول جو

معنی تسری - جستجوی لغت در جدول جو

تسری
(اِ عِ)
به تکلف مردمی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سریت خریدن. (زوزنی). سریه گرفتن کنیزک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سریه گرفتن. (از المنجد) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). تسور. (متن اللغه) (اقرب الموارد). اعداد الامه ان تکون موطوه بلاعزل. (تعریفات جرجانی) ، سردادن کسی را. (از متن اللغه). زدوده شدن اندوه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تسری
همه گیری فراگیری
تصویری از تسری
تصویر تسری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توری
تصویر توری
(دخترانه)
گیاهی درختچه ای و زینتی از خانواده حنا که گلهای خوشه ای بنفش و تاج گسترده دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تسریح
تصویر تسریح
رها کردن، یله کردن، گسیل کردن، رها کردن ستور برای چرا، طلاق دادن زن، گشودن و شانه زدن و فروهشتن موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسریع
تصویر تسریع
شتاب کردن در کاری، شتافتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
تا به ناف رسیدن آب کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، شادمان کردن کسی را. $ (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بزنی دادن سریه را به کسی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از: (’س ری’) سریه برآوردن و سریه فرستادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زدودن اندوه را از کسی. (از متن اللغه)
از: (’س ر و’) افکندن جامه را از خود. (از اقرب الموارد). از خود افکندن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
موی بافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، نیکو گردانیدن روی و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). زیبا و نیکو گردانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آراستن و نیکو گردانیدن روی را. (از متن اللغه). نیکو کردن چیزی را. (از المنجد) : سرج اﷲ امرک، ای حسّنه و نوّره . (اقرب الموارد) (المنجد) ، توفیق یافتن در چیزی. (از متن اللغه). موفق ساختن خدای کسی را. (از المنجد) ، در تداول عامه دور دور بخیه زدن جامه را و صواب تشریج است. (از المنجد). رجوع به تشریج شود، به دروغ بافتن حدیث را گویند: ’سرّج علی ّ اسروجهً و انه لیسرج الاحادیث تسریجاً’. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دروغ گفتن در هر چیز تا بدانجاکه هیچ گفتۀ او را براست ندارند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رها کردن. (زوزنی). طلاق دادن زن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رهانیدن زن. (آنندراج). طلاق دادن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) : الطلاق مرتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان... (قرآن 229/2) ، به چرا گذاشتن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). چرانیدن. (آنندراج). چرانیدن چارپا. (از متن اللغه) ، آسان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). آسان نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، توفیق دادن خدا کسی را در خیری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و ازهری گوید: که این حرفی غریب است. (از متن اللغه) ، موی فروکردن. (زوزنی). گشادن موی و فروهشتن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). گشادن موی و فروهشتن آن پیش از شانه زدن یا بشانه. (از متن اللغه). شانه زدن موی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، رسول فرستادن بسوی کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فرستادن قوم. (از المنجد) :و دیگری را از مصاحبان وزیر به قهستان تسریح دادند به طلب حاکم آنجا. (جهانگشای جوینی). و در تجهیز و تسریح عساکر به قمع و قهر ایشان مبالغت می نمود. (جهانگشای جوینی) ، گشودن و گشایش دادن چیزی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درز دوختن ادیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). دوختن کفش. (از متن اللغه) ، سوراخ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، نیکو روان و نقل کردن سخن را، پی در پی داشتن روزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دارای سراد شدن درخت خرما. (از المنجد). رجوع به سراد شود، بافتن زره را و استوارکردن بعض حلقه های آن به بعض دیگر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تسریع بمعنی شتافتن اصلا در کتب لغت دیده نمی شود، بجای آن اسراع بر وزن اکرام است که سرعت مانند قدرت نیز اسم آن میباشد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال دوم). شتابانیدن. (دهار) ، مبادرت کردن بسوی چیزی و سرعت کردن. (از متن اللغه) ، و نیز تسریع زادن گوسفند است بچۀ خود را زنده پیش از تمام شدن وضع. و چنین حمل را سرّوع خوانند. این کلمه را از بعض بادیه نشینان شنیدم و در کلام ائمۀ لغت ندیدم و چنان می بینم که فصیح است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب کردن به دزدی. (تاج المصادر بیهقی). به دزدی منسوب کردن. (زوزنی). به دزدی منسوب کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، دزدی کردن. (بمعنی سرق) (اقرب الموارد) (از المنجد) : ’لاتحسبن دراهماً سرّقتها’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
پاره پاره کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
گله گله گردانیدن اسب و اشتر. (تاج المصادر بیهقی). گله گردانیدن اسب و اشتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گله گله فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، عطا کردن چیزها را یکی بعد دیگری. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، از این سو و زان سو کندن چاه و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آب در مشک نو کردن تا طعم آن خوش گردد. (تاج المصادر بیهقی). آب در مشک نو ریختن تا درزها استوار گردند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). آب در قربه ریختن. (از المنجد) : و یسرب من یتبعه لکی یجهل مربعه ، ای یرده فی سربه ای طریقه. (اقرب الموارد) ، در مال کسی تصرف کردن چنانکه خواهی. (تاج المصادر بیهقی) ، روان کردن آب. (از متن اللغه) (از المنجد) ، دراصطلاح عامه، بازگشتن مرد به خانه اش. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسری
تصویر اسری
جمع اسیر، بردگان حرکت در شب حرکت در شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزری
تصویر تزری
عتاب کردن و عیب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسی
تصویر ترسی
سپرسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدری
تصویر تدری
فریفتن، فریب دادن شکار را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسقی
تصویر تسقی
سیر آبی فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرق
تصویر تسرق
اندک اندک دزدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرف
تصویر تسرف
مکیدن و خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرع
تصویر تسرع
مبادرت کردن، شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحری
تصویر تحری
قصد کردن بسوی قبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریج
تصویر تسریج
موی بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریح
تصویر تسریح
رها کردن، رهانیدن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرید
تصویر تسرید
سوراخ کردن، درز دوختن، روزه داری پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریر
تصویر تسریر
شادمان کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریع
تصویر تسریع
شتابانیدن، سرعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریق
تصویر تسریق
دزد خواندن دزد دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریم
تصویر تسریم
پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرب
تصویر تسرب
به سوراخ خزیدن، تراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریح
تصویر تسریح
((تَ))
رها ساختن، گسیل کردن، طلاق دادن زن، گشودن و شانه زدن موی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسریع
تصویر تسریع
((تَ))
شتاب آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسلی
تصویر تسلی
دل آرامی
فرهنگ واژه فارسی سره
سرعت، شتاب
متضاد: کند، تعجیل، عجله
متضاد: تاخیر، سرعت بخشیدن، شتاب کردن، سرعت گرفتن
متضاد: تاخیر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد