- تزوج
- زن گرفتن، جفت شدن
معنی تزوج - جستجوی لغت در جدول جو
- تزوج
- جفت شدن، ازدواج کردن، زناشویی
- تزوج ((تَ زَ وّ))
- با هم جفت و قرین شدن، زناشویی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زن گرفته، شوی گرفته
حاجت خواستن
با یکدیگر جفت شدن
روایی یافتن، گرد چیزی گردیدن
مرد را زن دادن و زن را شوهر دادن
ترکی سامان، آیین
توشه برداشتن
وزنی است معادل وزن چهار جو، یک بخش از 24 بخش شبانروز یک ساعت، یک حصه از 24 حصه چوب گز خیاطان، یک حصه از 24 حصه سیر بقالان (در قدیم)
خم شدن کوژیدگی
کجش کجی
موجدار شدن
تاج برنهادن، افسر پوشیدن
موج دار شدن، موج زدن آب
زناشویی کردن، همسر گرفتن
توشه برگرفتن، توشه ساختن
جفت و قرین شدن با هم، ازدواج کردن، زناشویی
شوی، همسر، جفت، همتا
بهی به آبی. پارسی تازی گشته، توژ پوست درختی که بر زین اسب و کمان پوشند، میوه به که آن را بهی نیز گویند
شوهر، شوی، مقابل فرد، قرین، جفت
به، درختی شبیه سیب با برگ های کرک دار، میوۀ زرد رنگ و آب دار این درخت که برای تهیۀ مربا به کار می رود و تخم آن نیز مصرف دارویی دارد
بهی، به، آبی
جمع تزوج
جمع متزوج در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)