جدول جو
جدول جو

معنی تزوج - جستجوی لغت در جدول جو

تزوج
جفت شدن، ازدواج کردن، زناشویی
تصویری از تزوج
تصویر تزوج
فرهنگ فارسی عمید
تزوج
(اِ سِ)
زن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شوی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نکاح کردن در قومی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). زن گرفتن از قومی. (از المنجد) ، داماد آنان شدن. (از متن اللغه) ، درآمیختن خواب کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تزوج
زن گرفتن، جفت شدن
تصویری از تزوج
تصویر تزوج
فرهنگ لغت هوشیار
تزوج
((تَ زَ وّ))
با هم جفت و قرین شدن، زناشویی
تصویری از تزوج
تصویر تزوج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
جفت و قرین شدن با هم، ازدواج کردن، زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزود
تصویر تزود
توشه برگرفتن، توشه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
زناشویی کردن، همسر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تموج
تصویر تموج
موج دار شدن، موج زدن آب
فرهنگ فارسی عمید
بسیار گردیدن خمهای رودبار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اصل آن تسو و فارسی است که تعریب شده و جیم به آخر آن الحاق گشته، و معنی آن نیم دانگ است. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 273 ب) :
چو دیناریست شش دانگ ای برادر
و دانگی چارتسو جست اشهر.
شمس فخری (از شعوری ایضاً).
و رجوع به تسو و طسوج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکی از دهستانهای پنجگانه بخش شبستر شهرستان تبریز است که در شمال باختری بخش و ساحل دریاچۀ ارومیه واقع است. از شمال به شهرستان مرند و از جنوب به دریاچۀ ارومیه و از خاور به دهستان شرفخانه و از باختر به ولایان محدود است. قراء ساحلی آن دارای هوای معتدل و مرطوب و راه آن ارابه رو است که میتوان اتومبیل برد. ولی قراء کوهستانی که دارای آب و هوای سالم است راه مالرو دارند. آب این دهستان از چشمه ها و رودخانه های محلی تأمین میشود. و محصول عمده آن غله و حبوبات و زردآلو و سیب میباشد. این دهستان از چهارده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعاً 13480 تن سکنه دارد. و مهمترین قراء آن تسوج که مرکز دهستان است و قره تپه وامستجان می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تاج برهادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). افسر پوشیدن. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). تاج بر سر نهادن. (آنندراج). تاج بر سر گذاشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَوْ وِ)
زن کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن گرفته. (ناظم الاطباء) ، شوی گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزوج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخت درخشیدن برق. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
دوتا گردیدن و خمیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قا)
کژ شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کج گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعوج چوب و مانند آن، خلاف اعتدال آن. (از اقرب الموارد) ، انعطاف ناقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حاجت خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طلب حاجت. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : خرج فلان یتحوج، ای یطلب ما یحتاج الیه من معیشته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ کَ / کِ)
بشتافتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از تموج
تصویر تموج
موجدار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعوج
تصویر تعوج
کجش کجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزوج
تصویر متزوج
زن گرفته، شوی گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوج
تصویر تحوج
حاجت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
با یکدیگر جفت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروج
تصویر تروج
روایی یافتن، گرد چیزی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
مرد را زن دادن و زن را شوهر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزوک
تصویر تزوک
ترکی سامان، آیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزود
تصویر تزود
توشه برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
وزنی است معادل وزن چهار جو، یک بخش از 24 بخش شبانروز یک ساعت، یک حصه از 24 حصه چوب گز خیاطان، یک حصه از 24 حصه سیر بقالان (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضوج
تصویر تضوج
خم شدن کوژیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتوج
تصویر تتوج
تاج برنهادن، افسر پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تموج
تصویر تموج
((تَ مَ وُّ))
موج زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
((تَ وُ))
با هم جفت و قرین شدن، زناشویی، تزوج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزود
تصویر تزود
((تَ زَ وُّ))
توشه ساختن، توشه برگرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
((تَ))
همسر گرفتن، جفت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزوج
تصویر متزوج
((مُ تَ زَ وِّ))
زن کننده، ازدواج کننده، جمع متزوجین
فرهنگ فارسی معین