جدول جو
جدول جو

معنی متزوج

متزوج((مُ تَ زَ وِّ))
زن کننده، ازدواج کننده، جمع متزوجین
تصویری از متزوج
تصویر متزوج
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متزوج

متزوج

متزوج
زن کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن گرفته. (ناظم الاطباء) ، شوی گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزوج شود
لغت نامه دهخدا

ممزوج

ممزوج
گمیختک در آمیخته سنگمبر سنگم، می آمیزه آمیخته مخلوط، شراب آمیخته با آب: (گر می دهی ممزوج ده کاین وقت می ممزوج به بر می گلاب ناب نه چون اشک احرار آمده) (خاقانی. سج. 391) یا شراب ممزوج، یکی از اشکال خط عربی (پیدایش خط و خطاطان. 88)
فرهنگ لغت هوشیار