جدول جو
جدول جو

معنی تزاوج

تزاوج
جفت و قرین شدن با هم، ازدواج کردن، زناشویی
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تزاوج

تزاوج

تزاوج
با یکدیگر جفت شدن. (زوزنی). با یکدیگر جفت کردن. (دهار). جفت و قرین شدن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تشابه سخن بیکدیگر در سجع و وزن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

تزاول

تزاول
اشتغال نمودن در کاری و با هم واکوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعالج قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تعالج و تحاول. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

تزاوف

تزاوف
بازی کردن کودکان ببازی مخصوص. (ناظم الاطباء). آمدن یکی از کودکان است بپایۀ دکان و گذاشتن دست خود بر تیزی آن و گستردن بدن خویش را و چرخیدن درهوا، تا بجای نخستین بازگردد و آن تمرینی است ورزشی. (از اقرب الموارد). ممارست کردن در پاره ای از حرکات بدنی برای تمرین اعضا و چابک گشتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

تزاور

تزاور
یکدیگر را زیارت کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برگشتن از چیزی و مایل شدن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). میل کردن و انحراف نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا