جدول جو
جدول جو

معنی ترمساری - جستجوی لغت در جدول جو

ترمساری
(تُ مُ)
دهی است به حمص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابوسعد گوید بگمان من از قراء حمص است. (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرمساری
تصویر شرمساری
خجلت، شرمندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
خجل، شرمنده، برای مثال ای هنر از مردی تو شرمسار / از هنر بیوه زنی شرم دار (نظامی۱ - ۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای شکاری از نوع بازهای سیاه چشم که پرهایش به رنگ زرد و دارای لکه های سیاه و سفید است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمسار
تصویر تیمسار
عنوان صاحب منصبان بالاتر از درجۀ سرهنگی، مترادف جناب یا حضرت. از واژه های دساتیری است
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
کاشتن تخم. تخم کاشتن. زراعت. تخم افشانی. برزگری:
کس بر این تخمه آفرین نکند
تخمکاری در این زمین نکند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بردباری. حلم. نرم سار بودن. رجوع به نرم سار شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
منسوب به گرمسیر:
اگر چه جای باشد گرمسیری
نشاید کرد باسرما دلیری.
نظامی.
گرمسیری ز خشکساری بوم
کرده باد شمال را بسموم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
محمد بن عبدالحق بن سلیمان القاضی مکنی به ابوعبدالله. در سال 625 هجری قمری درگذشت. او راست: جامع المختار من المنتقی و الاستذکار. نظم العقود و رقم الحلل و البرود. (ازاسماء المؤلفین ج 2 ستون 112). رجوع به محمد شود
محمد بن ابی شریف الحسنی مکنی به ابوعبدالله. او راست: تحقیق القال و تسهیل المال در شرح لامیه الافعال ابن مالک در نحو. (از اسماء المؤلفین ج 2 ستون 226). رجوع به محمد شود
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
منسوب است به تلمسان که یکی از بلاد عظیم است به مغرب. (از انساب سمعانی). رجوع به تلمسان شود
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است که آن را به عربی حضرت می گویند، (برهان) (آنندراج)، در پارسی کلمه ای است برای تعظیم که به عربی آن را حضرت خوانند و آن را تیمشار نیز گویند، (انجمن آرا)، لقبی است برای تعظیم مانند جناب و این لقب از شت که به معنی حضرت است پست تر می باشد، (ناظم الاطباء)، امروز عنوان خطاب امرای لشکر، از سرتیپ به بالاست، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترس از خدا و تقوی و پرهیزگاری. (ناظم الاطباء) :
گه از آزمودن سخن گستری
گه از ترسکاری حدیث آوری.
شمسی (یوسف و زلیخا).
سر از عالم ترسکاری برآر
بترس از کسی کو نشد ترسکار.
نظامی.
فضایل پسندیده و سیرت عادله و پرهیزکاری و ترسکاری شعار و دثار او بود. (تاریخ قم ص 6). بعلم و ورع و ترسکاری و... راجح آمده. (تاریخ قم ص 9) ، رهبانیت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
عمل ساختن چرم. ساختن چرم از پوست. چرمگری. دباغی کردن پوست با دست یا بوسیلۀ ماشین. رجوع به چرمساز و چرمگر شود
لغت نامه دهخدا
(تِرِ)
دهی است از دهستان کلیجان رستاق که در بخش مرکزی شهرستان ساری و 10 هزارگزی جنوب خاوری ساری و یکهزار گزی باختر راه عمومی ساری به دو دانگه قرار دارد کوهستانی و معتدل و مرطوب است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود تجن و چشمه و محصول آنجا برنج و غله و پنبه و میوه و عسل است و شغل مردم زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حالت و کیفیت شرمسار. خجلت. شرمندگی. (فرهنگ فارسی معین). خجالت و شرمندگی. (ناظم الاطباء). خجل. خجلت. سرافکندگی. انفعال. (یادداشت مؤلف) :
و آنجا که من نباشم گویی مثال من
نیک است کت نیاید زین کار شرمساری.
منوچهری.
خواهم که در این گناهکاری
سیماب شوم ز شرمساری.
نظامی.
زنده بر دار کرد و باک نبرد
تا چو دزدان به شرمساری مرد.
نظامی.
ز شغلی کزو شرمساری رسد
به صاحب عمل رنج و خواری رسد.
نظامی.
شب ازشرمساری و فکرت نخفت
سحرگه پرستاری از خیمه گفت.
سعدی (بوستان).
مرا شرمساری ز روی تو بس
دگر شرمسارم مکن پیش کس.
سعدی (بوستان).
با وجود شرمساری و بیم سنگساری گفت... (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترسکاری. رجوع به ترسکاری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیماری
تصویر تیماری
اندوهگینی، گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
منفعل و خجل، شرمنده، شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمساری
تصویر سمساری
سپساری داستاری عمل و شغل سمسار، دکان سمسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسائی
تصویر ترسائی
مسیحیت، عیسویت، نصرانیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمتای
تصویر ترمتای
مغولی سنگلک از مرغان شکاری ترکی سنگک از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
عنوانی که در ارتش برای افسران از سرتیپ به بالا، بجای جناب یا حضرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمساری
تصویر شرمساری
حالت و کیفیت شرمسار خجلت شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمزاجی
تصویر ترمزاجی
شنگولی سر خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گرمسیر: اگر چه جای باشد گرمسیری نشاید کرد با سرما دلیری. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسایی
تصویر ترسایی
((تَ))
مسیحیت، مسیحی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمسار
تصویر تیمسار
عنوانی در ارتش برای افسران از سرتیپ به بالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمساری
تصویر سمساری
دلالی، واسطه گری، دکان سمسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
خجل، شرمنده، منفعل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگساری
تصویر تنگساری
((تَ))
بدخویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
خجول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترسایی
تصویر ترسایی
مسیحی
فرهنگ واژه فارسی سره
انفعال، خجالت، خفت، سرشکستگی، شرمزدگی، شرمندگی
متضاد: سربلندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فلفل سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
پرمحصولی، رویش پیش از اندازه ی گیاه در مزرعه
فرهنگ گویش مازندرانی