دهی است از دهستان حومه بخش رودسر، در شهرستان لاهیجان که در 5500گزی جنوب خاوری رودسر و 2500گزی جنوب شوسۀ رودسر به تنکابن واقع است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه پلرود و محصول آنجا برنج است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان حومه بخش رودسر، در شهرستان لاهیجان که در 5500گزی جنوب خاوری رودسر و 2500گزی جنوب شوسۀ رودسر به تنکابن واقع است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه پلرود و محصول آنجا برنج است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
سُماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سُماک، سَماقیل، تُرشابه، تُمتُم، تُتُم، تَتُری، تَتریک، تُرفان
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
سُماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سُماک، سَماقیل، تُرشاوه، تُمتُم، تُتُم، تَتُری، تَتریک، تُرفان
هرچه با نان بخورند، از قبیل شیر، ماست، دوشاب، اشکنه و امثال آن، نان خورش، برای مثال سائلی آمد به سوی خانه ای / خشک نانه خواست یا ترنانه ای (مولوی - ۸۹۷)
هرچه با نان بخورند، از قبیل شیر، ماست، دوشاب، اشکنه و امثال آن، نان خورش، برای مِثال سائلی آمد به سوی خانه ای / خشک نانه خواست یا ترنانه ای (مولوی - ۸۹۷)
برمایون. پرمایون. نام گاوی که فریدون را شیر داد. (از برهان) : همان گاو کش نام برمایه بود ز گاوان ورا برترین پایه بود. فردوسی. یکی گاو برمایه خواهد بدن جهانجوی را دایه خواهد بدن. فردوسی. کجا نام آن گاو برمایه بود تو گفتی که بر تنش پیرایه بود. فردوسی. رجوع به برمایون و پرمایون شود، قسمی از اظفارالطیب. نوعی عطر مرکب. عطری است مرکب که آنرا مثلث نیز گویند. مثلثه. (یادداشت دهخدا) ، بیخ والا. اذخر جامی. (یادداشت دهخدا). رجوع به اذخر شود
برمایون. پرمایون. نام گاوی که فریدون را شیر داد. (از برهان) : همان گاو کش نام برمایه بود ز گاوان ورا برترین پایه بود. فردوسی. یکی گاو برمایه خواهد بدن جهانجوی را دایه خواهد بدن. فردوسی. کجا نام آن گاو برمایه بود تو گفتی که بر تنْش پیرایه بود. فردوسی. رجوع به برمایون و پرمایون شود، قسمی از اظفارالطیب. نوعی عطر مرکب. عطری است مرکب که آنرا مثلث نیز گویند. مثلثه. (یادداشت دهخدا) ، بیخ والا. اذخر جامی. (یادداشت دهخدا). رجوع به اذخر شود
مرکب از بر + خیره، برخیر. به بیهودگی. برعبث. رجوع به خیر و خیره شود: ور ایدونکه نزدیک افراسیاب ترا تیره گشتست برخیره آب. فردوسی. ز بیدادی نوذر تاجور که برخیره گم کرد راه پدر. فردوسی. بدو گستهم گفت کین نیست روی تو برخیره بر راه بالا مپوی. فردوسی. بر پایۀ علمی برآی خوش خوش برخیره مکن برتری تمنا. ناصرخسرو. چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خورد چون کنی برخیره او را کز تو بگریزد طلب. ناصرخسرو. و گرش نیست مایه برخیره آسمان را بگل نینداید. ناصرخسرو
مرکب از بر + خیره، برخیر. به بیهودگی. برعبث. رجوع به خیر و خیره شود: ور ایدونکه نزدیک افراسیاب ترا تیره گشتست برخیره آب. فردوسی. ز بیدادی نوذر تاجور که برخیره گم کرد راه پدر. فردوسی. بدو گستهم گفت کین نیست روی تو برخیره بر راه بالا مپوی. فردوسی. بر پایۀ علمی برآی خوش خوش برخیره مکن برتری تمنا. ناصرخسرو. چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خورد چون کنی برخیره او را کز تو بگریزد طلب. ناصرخسرو. و گرش نیست مایه برخیره آسمان را بگل نینداید. ناصرخسرو
آبشخوری است مابین دهناء و یمامه. (مراصد الاطلاع) ، ترک دادن و واگذاشتن. (برهان). ترک دادن. (انجمن آرا) ، کنایه از اعراض نمودن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اعراض کردن و بیدماغ شدن. (آنندراج). کناره کردن. (غیاث اللغات). اعراض کردن و روی تافتن. برگشتن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : بقول دشمن بدگوی برشکست از من چه شد چه کرده ام از بهر چه چرا برگشت. مسعودسعد سلمان. بر خصم زدند و برشکستند کشتند و بریختند و جستند. نظامی. یکی فتنه دید از طرف برشکست یکی در میان آمد و سرشکست. سعدی. پیام من که رساند بماه مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است. سعدی. برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت من نه آنم که توانم که از او برشکنم. سعدی. خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی که برشکستی و ما را بهیچ نخریدی. سعدی. ازو شوخی ازین درخم شکستن ازین زاری و ازوی برشکستن. امیرخسرو. - برشکستن بهم، بیکدیگر حمله کردن. درهم آویختن: برآنسان دو لشکر بهم برشکست که گرد سپه بر هوا ابر بست. فردوسی. سرانجام لشکر همه هم گروه بهم برشکستند چون کوه کوه. فردوسی. - ، درهم شکستن: که دست نیای تو پیران ببست دو لشکر ز توران بهم برشکست. فردوسی. - برشکستن عنان، برتافتن آن. - عنان برشکستن، عنان برتافتن: مپندار گر وی عنان بر شکست که من باز دارم ز فتراک دست. سعدی. آنرا که تو تازیانه در سر شکنی به زآنکه ببینی و عنان برشکنی. سعدی. ، مغلوب گردانیدن. شکست دادن: بمن بازده زور لشکرشکن بمن دیو لشکرشکن برشکن. فردوسی. ، آستین برزدن. (آنندراج) : به پیلسته دیبای چین برشکست به ماسورۀ سیم بگرفت شست. اسدی (آنندراج). ، رنجه شدن. (غیاث اللغات)
آبشخوری است مابین دهناء و یمامه. (مراصد الاطلاع) ، ترک دادن و واگذاشتن. (برهان). ترک دادن. (انجمن آرا) ، کنایه از اعراض نمودن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اعراض کردن و بیدماغ شدن. (آنندراج). کناره کردن. (غیاث اللغات). اعراض کردن و روی تافتن. برگشتن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : بقول دشمن بدگوی برشکست از من چه شد چه کرده ام از بهر چه چرا برگشت. مسعودسعد سلمان. بر خصم زدند و برشکستند کشتند و بریختند و جستند. نظامی. یکی فتنه دید از طرف برشکست یکی در میان آمد و سرشکست. سعدی. پیام من که رساند بماه مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است. سعدی. برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت من نه آنم که توانم که از او برشکنم. سعدی. خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی که برشکستی و ما را بهیچ نخریدی. سعدی. ازو شوخی ازین درخم شکستن ازین زاری و ازوی برشکستن. امیرخسرو. - برشکستن بهم، بیکدیگر حمله کردن. درهم آویختن: برآنسان دو لشکر بهم برشکست که گرد سپه بر هوا ابر بست. فردوسی. سرانجام لشکر همه هم گروه بهم برشکستند چون کوه کوه. فردوسی. - ، درهم شکستن: که دست نیای تو پیران ببست دو لشکر ز توران بهم برشکست. فردوسی. - برشکستن عنان، برتافتن آن. - عنان برشکستن، عنان برتافتن: مپندار گر وی عنان بر شکست که من باز دارم ز فتراک دست. سعدی. آنرا که تو تازیانه در سر شکنی به زآنکه ببینی و عنان برشکنی. سعدی. ، مغلوب گردانیدن. شکست دادن: بمن بازده زور لشکرشکن بمن دیو لشکرشکن برشکن. فردوسی. ، آستین برزدن. (آنندراج) : به پیلسته دیبای چین برشکست به ماسورۀ سیم بگرفت شست. اسدی (آنندراج). ، رنجه شدن. (غیاث اللغات)
زردآلویی که هستۀ آنرا بیرون آورده خشک کرده باشند. (فرهنگ نظام). برگۀ زردآلو، از جنس بد و نامرغوب که کمی مزۀ ترش دارد. آلوانک. زردآلوی نارس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
زردآلویی که هستۀ آنرا بیرون آورده خشک کرده باشند. (فرهنگ نظام). برگۀ زردآلو، از جنس بد و نامرغوب که کمی مزۀ ترش دارد. آلوانک. زردآلوی نارس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
ترعیّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران، و آن که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران او باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ترعیه شود
تَرْعیّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران، و آن که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران او باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ترعیه شود