جدول جو
جدول جو

معنی ترشاثا - جستجوی لغت در جدول جو

ترشاثا
(تِ)
آرشیدوک، دوک دوتشن پسر سوم لئوپولد دوم، وی به سال 1771 میلادی در فلورانس تولد و به سال 1847 میلادی وفات یافت، در جنگهای با جمهوری و امپراطوری فرانسه ژنرال سپاه اتریش بود، در زوریخ به دست ماسنا و در واگرام به دست ناپلئون اول مغلوب شد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترش با
تصویر ترش با
نوعی آش که از سرکه یا ترشی دیگر تهیه می شود، آش ترش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشاوه
تصویر ترشاوه
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشابه
تصویر ترشابه
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
حالتی در معده که به واسطۀ زیاد شدن ترشحات اسیدی در اثر پرخوری یا علت دیگر پیدا می شود و انسان در پشت جناغ سینه احساس سوزش و ترش شدگی می کند و گاه مواد اسیدی از معده به مری برمی گردد، بدی گوارش
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تُ رُ)
ترش با. آش ترش و بلغور ترش. (ناظم الاطباء) :
من سپاناخ توام هر چم پزی
یا ترش با یا که شیرین می سزی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قراثاء. بهترین قسمی از خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند: تمر و بسر قراثا و قراثاء. (ناظم الاطباء) ، یعنی تمر و بسر شیرین و خوشمزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تراوش کننده، چون: پرده های تراوا و پرده های نیم تراوا. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب صص 49- 50 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
رسن دلو، و مذکور است در ’رش و’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). ریسمان دلو. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی است از دهستان بریاجی که در بخش سردشت شهرستان مهاباد و 4هزارگزی جنوب سردشت و 3هزارگزی شوسۀ سردشت به مهاباد قرار دارد. کوهستانی و جنگلی و معتدل است و 78 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سردشت و محصول آنجا غلات و توتون و مازوج و کتیراست. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
آبی در راه قزوین و رشت که طعمی نزدیک به ترشی دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ)
بمعنی مرکبات است که عبارت از نارنج و ترنج و نارنگی و پرتقال و بالنگ و توسرخ و سلطان المرکبات و لیموی ترش و لیموی شیرین و لیموی عمانی و فتاوی و دارابی و امثال آنها باشد. و این کلمه فارسی در هندوستان معمول و گاه ترشه گویند و همین معنی اراده کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چکیدن آب و خون و اشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مصدر بمعنی رشف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به رشف شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
قسمی بادام به جهرم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
میراث. (آنندراج) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آنچه از مرده بکسی رسد. (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء). و اصل التاء فیه واو. (منتهی الارب). ترکۀ میّت. مرده ریگ
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ)
ترشپالا. ابزاری فلزی و سوراخ سوراخ جهت پالایش پالوده و صاف کردن برنج پلاو و سایر چیزها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به سریانی دوایی است که آنرا بفارسی مویزک و بعربی زبیب الجبل خوانند. (برهان قاطع). مویزج. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کشمش کولی. (یادداشت لغت نامه). و رجوع به مویزک و مویزج شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ بَ / بِ)
ترشاوه. سماق راگویند و آن معروف است و از آن آش پزند و خورند و آن آش را تتماج گویند، و تتم ترکی است. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تُ/ تُ رُ لَ / لِ)
زردآلویی که هستۀ آنرا بیرون آورده خشک کرده باشند. (فرهنگ نظام). برگۀ زردآلو، از جنس بد و نامرغوب که کمی مزۀ ترش دارد. آلوانک. زردآلوی نارس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ وَ / وِ)
سماق. (فرهنگ رشیدی). ترشابه. و رجوع به ترشابه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ یِ)
دهی است از دهستان حومه بخش رودسر، در شهرستان لاهیجان که در 5500گزی جنوب خاوری رودسر و 2500گزی جنوب شوسۀ رودسر به تنکابن واقع است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه پلرود و محصول آنجا برنج است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ)
حموضت، گستاخی و درشتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پایتخت ارمنستان. و این شهر همانست که یونانیان آرتاکساتا نامیده اند. رجوع به ایران باستان ص 2284 شود.
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ)
ترشبالا. (ناظم الاطباء). رجوع به ترشبالا و ترشی پالا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترشا
تصویر ترشا
ریسمان دول (دلو)، بدی گوارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراث
تصویر تراث
مرده ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشاش
تصویر ترشاش
چکیدن آب و خون و اشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشابه
تصویر ترشابه
سماق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراثا
تصویر قراثا
بهترین قسم خرماست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراثا
تصویر عراثا
کاندوله کاندول از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراثا
تصویر قراثا
((قَ))
بهترین قسم خرما است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترشا
تصویر ترشا
((تُ))
سوزشی که بر اثر ترشح اسید معده در مری و ناحیه سینه احساس می شود
فرهنگ فارسی معین
حذف کردن، کوتاه کردن، تراشیدن، برش کردن
دیکشنری اردو به فارسی