انجام دهنده، فعال، از نام های خداوند، به عمد، عمداً، برای مثال نه چون پور میر خراسان که او / عطا را نشسته بود کردگار (رودکی - ۵۰۱)، آفریننده، خالق
انجام دهنده، فعال، از نام های خداوند، به عمد، عمداً، برای مِثال نه چون پورِ میرِ خراسان که او / عطا را نشسته بُوَد کردگار (رودکی - ۵۰۱)، آفریننده، خالق
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنجان، بادرونه، بادرویه، بادرنجبویه
بادرَنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، تُرُنجان، بادرونه، بادرویه، بادرَنجبویه
هر چیزی که دارای نقش و نگار بسیار باشد، باغی که دارای گل های رنگارنگ باشد، برای مثال جهان دید بر سان باغ بهار / در و دشت و کوه و زمین پرنگار (فردوسی۲ - ۱۳۳۱)
هر چیزی که دارای نقش و نگار بسیار باشد، باغی که دارای گل های رنگارنگ باشد، برای مِثال جهان دید بر سان باغ بهار / در و دشت و کوه و زمین پرنگار (فردوسی۲ - ۱۳۳۱)
کسی که از پیران یا کودکان مراقبت می کند، کسی که در بیمارستان از بیماری مواظبت می کند، خدمتکار، غلام، کنیز، مطیع، فرمانبردار، برای مثال پرستار امرش همه چیز و کس / بنی آدم و مرغ و مور و مگس (سعدی۱ - ۳۴)
کسی که از پیران یا کودکان مراقبت می کند، کسی که در بیمارستان از بیماری مواظبت می کند، خدمتکار، غلام، کنیز، مطیع، فرمانبردار، برای مِثال پرستار امرش همه چیز و کس / بنی آدم و مرغ و مور و مگس (سعدی۱ - ۳۴)
کسی که از خدا می ترسد. مقدس و پارسا. (ناظم الاطباء). خاشع. متقی. ترسنده از خدا. ترسگار: یکی جامۀ ترسکاران بخواست بیامد سوی داور داد راست نیایش همی کرد خود با پدر بدان آفرینندۀ دادگر. فردوسی. دگر آنکه گفتی تو ای دلربای که من ترسکارم ز کیهان خدای که گفتت که من نیستم ترسکار نیم از گنه عاجز و شرمسار؟ فردوسی. تا غمگن و شادان بود زآن ترسکاران پارسا. ناصرخسرو. ندارم ز کس ترس در هیچ کار مگر زآن کسی کو بود ترسکار. نظامی. و گفت مردمان تا ترسکار باشند بر راه باشند و چون ترس از دل ایشان برفت گمراه گردند. (تذکرهالاولیاء عطار). گفتند چونست که ما هیچ ترسنده نمی بینیم ؟ گفت اگر شما ترسنده بودی ترسکاران از شما پوشیده نبودی که ترسنده را نبیند مگر ترسنده و ماتم زده، ماتمزدگان را تواند دید. (تذکرهالاولیاء عطار). یکی گفت در گوشه ای نشینم در کسب کردن چه گوئی ؟ گفت از خدای بترس که هیچ ترسکار را ندیدم که بکسب محتاج شده. (تذکرهالاولیاء عطار). همه جا ترس خویش یارم دار بر در خویش ترسکارم دار. امیرخسرو (از آنندراج). ، خائف. ترسنده. ترسو: چنان چون بود مردم ترسکار برآید بکام دل مرد کار. فردوسی. از آن گریه و زاری شهریار شدند آن همه لشکرش ترسکار. فردوسی. گرفتند لختی در آنجا قرار ز میل محیطی همه ترسکار. نظامی
کسی که از خدا می ترسد. مقدس و پارسا. (ناظم الاطباء). خاشع. متقی. ترسنده از خدا. ترسگار: یکی جامۀ ترسکاران بخواست بیامد سوی داور داد راست نیایش همی کرد خود با پدر بدان آفرینندۀ دادگر. فردوسی. دگر آنکه گفتی تو ای دلربای که من ترسکارم ز کیهان خدای که گفتت که من نیستم ترسکار نیم از گنه عاجز و شرمسار؟ فردوسی. تا غمگن و شادان بود زآن ترسکاران پارسا. ناصرخسرو. ندارم ز کس ترس در هیچ کار مگر زآن کسی کو بود ترسکار. نظامی. و گفت مردمان تا ترسکار باشند بر راه باشند و چون ترس از دل ایشان برفت گمراه گردند. (تذکرهالاولیاء عطار). گفتند چونست که ما هیچ ترسنده نمی بینیم ؟ گفت اگر شما ترسنده بودی ترسکاران از شما پوشیده نبودی که ترسنده را نبیند مگر ترسنده و ماتم زده، ماتمزدگان را تواند دید. (تذکرهالاولیاء عطار). یکی گفت در گوشه ای نشینم در کسب کردن چه گوئی ؟ گفت از خدای بترس که هیچ ترسکار را ندیدم که بکسب محتاج شده. (تذکرهالاولیاء عطار). همه جا ترس خویش یارم دار بر در خویش ترسکارم دار. امیرخسرو (از آنندراج). ، خائف. ترسنده. ترسو: چنان چون بود مردم ترسکار برآید بکام دل مرد کار. فردوسی. از آن گریه و زاری شهریار شدند آن همه لشکرش ترسکار. فردوسی. گرفتند لختی در آنجا قرار ز میل محیطی همه ترسکار. نظامی