جدول جو
جدول جو

معنی ترسکار

ترسکار
(تَ)
کسی که از خدا می ترسد. مقدس و پارسا. (ناظم الاطباء). خاشع. متقی. ترسنده از خدا. ترسگار:
یکی جامۀ ترسکاران بخواست
بیامد سوی داور داد راست
نیایش همی کرد خود با پدر
بدان آفرینندۀ دادگر.
فردوسی.
دگر آنکه گفتی تو ای دلربای
که من ترسکارم ز کیهان خدای
که گفتت که من نیستم ترسکار
نیم از گنه عاجز و شرمسار؟
فردوسی.
تا غمگن و شادان بود زآن ترسکاران پارسا.
ناصرخسرو.
ندارم ز کس ترس در هیچ کار
مگر زآن کسی کو بود ترسکار.
نظامی.
و گفت مردمان تا ترسکار باشند بر راه باشند و چون ترس از دل ایشان برفت گمراه گردند. (تذکرهالاولیاء عطار). گفتند چونست که ما هیچ ترسنده نمی بینیم ؟ گفت اگر شما ترسنده بودی ترسکاران از شما پوشیده نبودی که ترسنده را نبیند مگر ترسنده و ماتم زده، ماتمزدگان را تواند دید. (تذکرهالاولیاء عطار). یکی گفت در گوشه ای نشینم در کسب کردن چه گوئی ؟ گفت از خدای بترس که هیچ ترسکار را ندیدم که بکسب محتاج شده. (تذکرهالاولیاء عطار).
همه جا ترس خویش یارم دار
بر در خویش ترسکارم دار.
امیرخسرو (از آنندراج).
، خائف. ترسنده. ترسو:
چنان چون بود مردم ترسکار
برآید بکام دل مرد کار.
فردوسی.
از آن گریه و زاری شهریار
شدند آن همه لشکرش ترسکار.
فردوسی.
گرفتند لختی در آنجا قرار
ز میل محیطی همه ترسکار.
نظامی
لغت نامه دهخدا