جدول جو
جدول جو

معنی ترانتن - جستجوی لغت در جدول جو

ترانتن
(تْرا / تِ تَ)
ترنتینو. یکی از ولایات شمالی ایتالیاست که در سال 1919 میلادی از امپراطوری اتریش جدا گردید و 394700 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سراندن
تصویر سراندن
چیزی را روی زمین لغزاندن و به جلو حرکت دادن، سر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراورتن
تصویر تراورتن
سنگی به رنگ روشن و دارای خلل و فرج زیاد که بر اثر رسوب مواد آهکی در بعضی چشمه ها به وجود می آید و در ساخت نمای ساختمان ها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترکاندن
تصویر ترکاندن
ترک دادن، شکاف دادن
منفجر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترساندن
تصویر ترساندن
بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
راندن، دور کردن، بیرون کردن، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توانستن
تصویر توانستن
از عهدۀ انجام دادن کاری برآمدن، قدرت بر کاری داشتن، توانا بودن، توانایی داشتن، یارستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرانین
تصویر عرانین
عرنین ها، بینی ها، مهترها و شریفهای قوم، جمع واژۀ عرنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترینان
تصویر ترینان
ترنیان، سبد بزرگی که از ترکه های درخت می بافند، تریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاندن
تصویر تکاندن
حرکت دادن چیزی در جای خود مانند جنباندن درخت، تکان دادن، جنباندن، به حرکت درآوردن چیزی به طور ناگهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تانستن
تصویر تانستن
توانستن، از عهدۀ انجام دادن کاری برآمدن، قدرت بر کاری داشتن، توانا بودن، توانایی داشتن، یارستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
زینت دادن، زیور کردن، خوش نما گردانیدن، برای مثال چنین تا بیامد مه فوردین / بیاراست گلبرگ روی زمین (فردوسی - ۸/۲۳۷)، آرایش کردن
نظم و ترتیب دادن، چیدن
گستردن، راست کردن
فراهم کردن، آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رِ تِ)
یکی از شهرهای صنعتی ممالک متحده امریکای شمالی و مرکز نیوجرسی است. که بر کنار رود دلاوار واقع است و 128000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ)
شهری است در ایتالیا که 63000 تن سکنه دارد. در قرن 16 میلادی اصلاحات و برقراری انضباطهای جالبی در مذهب کاتولیک در این شهر پی ریزی گردید
ترنت. رودی به انگلستان که با اوز می پیوندد وهامبر را تشکیل می دهد
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ رَ/ رِ دَ)
شتابی بسیار کردن. (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 301 الف) :
اگر نیاز وفا میکنند از آن خونی
بقتل عاشق نالان تراختن گیرد.
ابوالمعالی (ازشعوری ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ تِ)
جوهر تربانتین. هیدروکربور از اسانس تربانتین. رجوع به تربانتین و هیدروکربور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تپاندن
تصویر تپاندن
فرو کردن چپاندن تپانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرانین
تصویر عرانین
جمع عرنین، پیشوایان شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
زجر کردن، ترساندن، پراکنده و طرد نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانستن
تصویر تانستن
توانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار تن
تصویر تار تن
جولاهه بافنده، عنکبوت، کرم ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توانستن
تصویر توانستن
توانا بودن، توانائی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنانین
تصویر تنانین
جمع تنین، اژدهاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاندن
تصویر تکاندن
تکان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترساندن
تصویر ترساندن
تهدید، بیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکاندن
تصویر ترکاندن
ترک دادن تراک دادن شکاف دادن، منفجر کردن انفجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهشتن
تصویر ترهشتن
خشمناک شدن و قهر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترینان
تصویر ترینان
طبق پهن چوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربانتین
تصویر تربانتین
جوهر سقز، صمغ درخت کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراندن
تصویر جراندن
جر زدن، پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
زیور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراندن
تصویر دراندن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
((تَ))
زینت دادن، زیور کردن، نظم دادن، آماده کردن، قصد کردن، مجهّز کردن (سپاه)، هماهنگ کردن (موسیقی)، غنی کردن، بی نیاز کردن، گماشتن، مأمور کردن، منقش کردن، آباد کردن، معمور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
((دَ))
دور کردن، ترسانیدن، تارانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترینان
تصویر ترینان
طبق
فرهنگ واژه فارسی سره