ننگ داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تذمم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، شرم داشتن (استحیا) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، غضب نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)، صاحب چاکران و خدمتکاران شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : حسّاد تو پیش تو ذلیل و متحیر تو با شرف و حشمت و با جاه و تحشم. سوزنی
ننگ داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تذمم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، شرم داشتن (استحیا) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، غضب نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)، صاحب چاکران و خدمتکاران شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : حُسّاد تو پیش تو ذلیل و متحیر تو با شرف و حشمت و با جاه و تحشم. سوزنی
فرمان بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در خیابان نوشته که تحکم خواه نخواه حکم کسی قبول کردن. (غیاث اللغات) ، تحکم در امری، فرمان روا شدن در آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، حکم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، داوری و حکم و فرمان، قضاوت عادلانه، فتوای شرعی و قضاوت، خواه از روی میل محکوم باشد و یاعدم میل آن. (ناظم الاطباء) ، حکومت نمودن بر کسی. (آنندراج). غلبه کردن و حکومت نمودن به زور. (غیاث اللغات). حکومت و فرمانروائی و غلبه کردن. جور و تعدی کردن. (ناظم الاطباء). حکومت نمودن بر کسی و عموماً در حکومت بیجا استعمال میشود. (فرهنگ نظام) : وزیر را گفت این تحکم و تبسط و اقتراح این قوم از حد بگذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514). روم ناقوس بوسم زین تحکم شوم زنار بندم زین تعدی. خاقانی. برد آن برات و بازگرفت این غرامت است داد آن غلام و بازستد آن تحکم است. خاقانی. خاقانی از تحکم شمشیر حادثات اندر پناه همت شمشیر دین گریخت. خاقانی. گاه گاه از انواع تحکم آن حضرت متبرم شدی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). ازاین تحکمهای نالایق که بر ما می کند. (ایضاً ص 48). شار از سر ضجرت و تحکم و تأنف از بی مبالاتی غلام طیره شد. (ایضاً ص 345). زین جور و تحکمت غرض چیست بنیاد وجود ما کن و رو. سعدی. تحکم کند سیر بر بوی گل فروماند آواز چنگ از دهل. سعدی. ، دعوی کردن. (غیاث اللغات). تحکم در مسأله، حکم کردن در آن به خودکامی بی آنکه سبب حکم را آشکار کند. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). سفسطه. (مفاتیح) ، لا حکم الا للّه گفتن بعقیدۀ حروریه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کردن آنچه که دریابد. (اقرب الموارد). کردن آنچه که اراده کند. (از قطر المحیط) : تحکم فالحسن قد اعطاکا. (اقرب الموارد)
فرمان بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در خیابان نوشته که تحکم خواه نخواه حکم کسی قبول کردن. (غیاث اللغات) ، تحکم در امری، فرمان روا شدن در آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، حکم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، داوری و حکم و فرمان، قضاوت عادلانه، فتوای شرعی و قضاوت، خواه از روی میل محکوم باشد و یاعدم میل آن. (ناظم الاطباء) ، حکومت نمودن بر کسی. (آنندراج). غلبه کردن و حکومت نمودن به زور. (غیاث اللغات). حکومت و فرمانروائی و غلبه کردن. جور و تعدی کردن. (ناظم الاطباء). حکومت نمودن بر کسی و عموماً در حکومت بیجا استعمال میشود. (فرهنگ نظام) : وزیر را گفت این تحکم و تبسط و اقتراح این قوم از حد بگذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514). روم ناقوس بوسم زین تحکم شوم زنار بندم زین تعدی. خاقانی. برد آن برات و بازگرفت این غرامت است داد آن غلام و بازستد آن تحکم است. خاقانی. خاقانی از تحکم شمشیر حادثات اندر پناه همت شمشیر دین گریخت. خاقانی. گاه گاه از انواع تحکم آن حضرت متبرم شدی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). ازاین تحکمهای نالایق که بر ما می کند. (ایضاً ص 48). شار از سر ضجرت و تحکم و تأنف از بی مبالاتی غلام طیره شد. (ایضاً ص 345). زین جور و تحکمت غرض چیست بنیاد وجود ما کن و رو. سعدی. تحکم کند سیر بر بوی گل فروماند آواز چنگ از دهل. سعدی. ، دعوی کردن. (غیاث اللغات). تحکم در مسأله، حکم کردن در آن به خودکامی بی آنکه سبب حکم را آشکار کند. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). سفسطه. (مفاتیح) ، لا حکم الا للّه گفتن بعقیدۀ حروریه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کردن آنچه که دریابد. (اقرب الموارد). کردن آنچه که اراده کند. (از قطر المحیط) : تحکم فالحسن قد اعطاکا. (اقرب الموارد)
نیک شکستن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار شکستن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار شکستن (آنندراج). شکستن و گفته اند در مورد اشیاء خشک بکار رود. (اقرب الموارد)
نیک شکستن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار شکستن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار شکستن (آنندراج). شکستن و گفته اند در مورد اشیاء خشک بکار رود. (اقرب الموارد)
تنگ بسته شدن بر اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، میان دربستن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تلبب. میان دربستن به ریسمان و آمادۀ کاری شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
تنگ بسته شدن بر اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، میان دربستن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تلبب. میان دربستن به ریسمان و آمادۀ کاری شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
نیکویی خواستن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرزوی خیر ونکویی کردن برای کسی. (آنندراج) (از قطر المحیط) ، واجب کردن. (منتهی الارب). چیزی را بر خود واجب کردن. (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، واجب شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). واجب شدن امری به نحوی که اسقاط آن ممکن نباشد. (از اقرب الموارد). واجب و لازم شدن. (فرهنگ نظام) ، فال نیک زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). فال خیر زدن. (آنندراج) ، شادمانی وسبکی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشاط و شادمانی: هو ذوتحتم، ای ذو نشاط و ارتیاح. (ناظم الاطباء) ، نان ریزه خوردن. (تاج المصادر بیهقی). خوردن نان ریزه و دیگر ریزه های خوان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). خوردن چیزی ریزه و نرم. (ناظم الاطباء). خوردن چیزی که گوارا شود در دهان. (آنندراج) (از قطر المحیط) ، ریختن نان ریزه و جز آن از خوان. (آنندراج).
نیکویی خواستن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرزوی خیر ونکویی کردن برای کسی. (آنندراج) (از قطر المحیط) ، واجب کردن. (منتهی الارب). چیزی را بر خود واجب کردن. (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، واجب شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). واجب شدن امری به نحوی که اسقاط آن ممکن نباشد. (از اقرب الموارد). واجب و لازم شدن. (فرهنگ نظام) ، فال نیک زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). فال خیر زدن. (آنندراج) ، شادمانی وسبکی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشاط و شادمانی: هو ذوتحتم، ای ذو نشاط و ارتیاح. (ناظم الاطباء) ، نان ریزه خوردن. (تاج المصادر بیهقی). خوردن نان ریزه و دیگر ریزه های خوان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). خوردن چیزی ریزه و نرم. (ناظم الاطباء). خوردن چیزی که گوارا شود در دهان. (آنندراج) (از قطر المحیط) ، ریختن نان ریزه و جز آن از خوان. (آنندراج).
حرمت جستن به صحبت کسی. (تاج المصادر بیهقی). حرمت صحبت با کسی جستن. (زوزنی) : تحرم منه بحرمته، حرمت جست به صحبت وی و پناه گرفت. (منتهی الارب). تمنع و تحمی بذمه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و در اساس آرد: تحرم فلان بفلان، با وی معاشرت کردو احترام میان ایشان محکم شد. (از اقرب الموارد)
حرمت جستن به صحبت کسی. (تاج المصادر بیهقی). حرمت صحبت با کسی جستن. (زوزنی) : تحرم منه بحرمته، حرمت جست به صحبت وی و پناه گرفت. (منتهی الارب). تمنع و تحمی بذمه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و در اساس آرد: تحرم فلان بفلان، با وی معاشرت کردو احترام میان ایشان محکم شد. (از اقرب الموارد)
ورآیش چون خاز که ور آید (خاز خمیر)، گنجش (گنج حجم)، خونکش زبانزد پزشکی روشی در پزشکی کهنایرانی به نام خونکشی (حجامت) و آن چنان بوده که درون پیاله ای شیشه ای پنبه آلوده به مل (الکل) را افروخته و دهانه آن را بر پشت بیمار می چسبانند و چون گوشت و پوست می آماسید پیاله را برمی گرفتند و آماسیده را تیغ می زدند تاخون بیرون آید بیرون بر آمدن هر چیز، حجامت کردن مکیدن، بر آمدن پستان، باز داشتن،جمع تحجمات
ورآیش چون خاز که ور آید (خاز خمیر)، گنجش (گنج حجم)، خونکش زبانزد پزشکی روشی در پزشکی کهنایرانی به نام خونکشی (حجامت) و آن چنان بوده که درون پیاله ای شیشه ای پنبه آلوده به مل (الکل) را افروخته و دهانه آن را بر پشت بیمار می چسبانند و چون گوشت و پوست می آماسید پیاله را برمی گرفتند و آماسیده را تیغ می زدند تاخون بیرون آید بیرون بر آمدن هر چیز، حجامت کردن مکیدن، بر آمدن پستان، باز داشتن،جمع تحجمات