معنی تحتم تحتم حتم شدن، واجب شدن، لازم گشتن، چیزی را بر خود واجب کردنشادمانی و خوش رویی کردن، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، هشاشت، تازه رویی، بشاشت، انبساط، تبذّل، مباسطه، روتازگی، مباسطت، بشر، ابرو فراخی، طلاقت تصویر تحتم فرهنگ فارسی عمید