جدول جو
جدول جو

معنی تحصن - جستجوی لغت در جدول جو

تحصن
به جایی پناهنده شدن، بست نشستن، در حصار شدن، در جای استوار و محکم قرار گرفتن
تصویری از تحصن
تصویر تحصن
فرهنگ فارسی عمید
تحصن
(اِقْ)
حصار گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در حصن شدن. (منتهی الارب). در حصار شدن. (غیاث اللغات). در حصن داخل شدن. (ناظم الاطباء). حصن گرفتن مرد برای خود. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، به جایی که مورد احترام است پناه جستن، مانند مزار ائمه یا خانه شاهی یا وزیری یا عالمی. بست نشستن، حصان گردیدن. (منتهی الارب). حصان گردیدن اسب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). شایسته و حصان یعنی فحل نجیب گردیدن اسب. (ناظم الاطباء) ، عفت نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (مجمل اللغه). حصان گردیدن زن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). پارسا گردیدن یا شوهر کردن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تحصن
در حصار شدن، اعتصاب
تصویری از تحصن
تصویر تحصن
فرهنگ لغت هوشیار
تحصن
((تَ حَ صُّ))
به جایی پناه بردن، بست نشستن
تصویری از تحصن
تصویر تحصن
فرهنگ فارسی معین
تحصن
بست
تصویری از تحصن
تصویر تحصن
فرهنگ واژه فارسی سره
تحصن
بست، بست نشینی، پناه جویی، دژنشینی، بست نشستن، پناه جستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحصن
تصویر متحصن
کسی که برای اعتراض یا در امان ماندن به جایی پناه برده است، کسی که در پناه کسی در آمده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحصین
تصویر تحصین
دیوار برآوردن گرداگرد شهر یا قلعه و آن را استوار کردن، مکانی را استوار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحصل
تصویر تحصل
حاصل شدن، گرد آمدن، ثابت و برقرار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحنن
تصویر تحنن
مهربانی کردن، رحمت آوردن، به طرب آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصن
تصویر محصن
ویژگی مردی که زن گرفته، مرد زن دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحزن
تصویر تحزن
محزون شدن، اندوهگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
اندوهگین شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، اندوه نمودن بر کسی و بخشودن او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تحزن بر چیزی و برای امری، توجع (رثا گفتن) بر آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
نیکو شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). زینت دادن و آراستن و نیکو کردن. (ناظم الاطباء). زینت گرفتن: هو یتحسن و یتجمل بکذا. (اقرب الموارد) ، موی ستردن: دخل الحمام فتحسن، ای احتلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
حصین تر
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَصْ صِ)
حصارنشیننده و قلعه نشین. (آنندراج) (غیاث). کسی که در قلعه و جای استوار رود و در آنجا پناه گیرد. پناه گیرنده. (ناظم الاطباء). بست نشین. ج، متحصنین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پناه گرفته در قلعه و جای سخت و یا در جای مقدس و بست نشین و قلعه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحصن شود.
- متحصن شدن، در قلعه شدن. (ناظم الاطباء). در جایی پناه گرفتن: در قلعه ای که در عهد سیمجوریان ملجاء ایشان بود... متحصن شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). با سی نفر از عظمای ازناوران و غلبۀ گرجیان در آن متحصن شده بودند. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 373).
- ، بست نشستن. (ناظم الاطباء) ، عده ای از اهالی در تلگرافخانه متحصن شدند.
- متحصن کردن، در قلعه کردن. (ناظم الاطباء) ، اسبی که از تخمۀ حصان بود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به حصان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محصن
تصویر محصن
مرد زن گرفته و نکاح کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصحن
تصویر تصحن
خواستن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنن
تصویر تحنن
مهربانی کردن، ترحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحون
تصویر تحون
خواری، ذلیل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسن
تصویر تحسن
نیکو شدن، آراستن، زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
فراهم بودن در دسترس بودن، ایستا گشت (ثابت گشتن) حاصل بودن بدست بودن بحصول پیوستن، گرد آمدن، ثابت گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحصین
تصویر تحصین
استوار کردن، مستحکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزن
تصویر تحزن
اندوهگین شدن، تحزن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
دژ پناه بستی بست نشین پیخست در حصن (حصار) در آمده، در پناه و حمایت کسی در آمده جمع متحصنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحین
تصویر تحین
پیوسیدن (انتظار کشیدن) چشمداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصن
تصویر محصن
((مِ صَ))
قفل، زنبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصن
تصویر محصن
((مُ حَ صِّ))
استوار گرداننده، در حصن کننده، گرداگرد شهر را برآورنده، جمع محصنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصن
تصویر محصن
((مُ صَ))
مردی که ازدواج کرده باشد، مرد زن دار، جمع محصنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحنن
تصویر تحنن
((تَ حَ نُّ))
مهربانی کردن، آرزومند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحزن
تصویر تحزن
((تَ حَ زُّ))
اندوه خوردن، اندوه بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحصل
تصویر تحصل
((تَ حَ صُّ))
حاصل بودن، به حصول پیوستن، گرد آمدن، ثابت گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحصین
تصویر تحصین
((تَ))
استوار کردن، محکم گردانیدن، گرداگرد شهر یا قلعه را حصار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحصن
تصویر متحصن
((مُ تَ حَ صِّ))
بست نشین، اعتصاب کننده
فرهنگ فارسی معین
بست نشین، پناه جو، پناهنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد