جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با محصن

محصن

محصن
استوار گرداننده، در حصن کننده، گرداگرد شهر را برآورنده، جمع محصنین
محصن
فرهنگ فارسی معین

محصن

محصن
نگهبان. محافظ. (ناظم الاطباء). نگاهدارنده. (از منتهی الارب) ، پارسا. پاکدامن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، زن گرفته. (ناظم الاطباء). مردزن گرفته. (از منتهی الارب). مردی که زن کند. (غیاث) ، مادیان حصان زائیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

محصن

محصن
رجل محصن، مرد پارسا، مرد زن گرفته و نکاح کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مردی که زن کند. (آنندراج) ، محفوظ و نگاه داشته شده. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح فقه شخص بالغ و عاقلی که زنی رابه عقد دائم تزویج کرده است: بر مرد رجم واجب آید اگر محصن بود. (ترجمه النهایه ج 1 ص 222)
لغت نامه دهخدا

محصن

محصن
استوارکننده. (از منتهی الارب). کسی که استوار میکند. (ناظم الاطباء) ، کسی که گرداگرد چیزی دیوار میکشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حافظ. نگهبان، پارسا، آنکه زن میگیرد و خود را پارسا نگه می دارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

محصن

محصن
استوار. (از منتهی الارب) :
گفتم روم به مکه و جویم در آن حرم
کنجی که سر به حصن محصن درآورم.
خاقانی.
در حصن کرده. (از منتهی الارب). باحصن. محاطشده از دیوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا