جدول جو
جدول جو

معنی تحدیب - جستجوی لغت در جدول جو

تحدیب
(اِ)
برآمده گردانیدن. ضد تقعیر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). قوسی ساختن پشت چیزی. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحدیق
تصویر تحدیق
نظر دوختن به چیزی، خیره نگریستن، تیز نگریستن، احاطه کردن، گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحبیب
تصویر تحبیب
دوستی، کسی را نزد دیگری محبوب و دوست داشتنی نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحدید
تصویر تحدید
حد و کرانۀ چیزی را پیدا کردن، حد و اندازه قرار دادن، حد واندازه معیّن کردن برای چیزی، حدود زمینی را معیّن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحجیب
تصویر تحجیب
در پرده کردن، بازداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تادیب
تصویر تادیب
ادب کردن، تربیت کردن، کنایه از تنبیه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
زجر کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). زجر کردن شتر نر رابه کلمه حوب. (منتهی الارب) (آنندراج). زجر کردن جمل و حوب گفتن آنرا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِقْ وِ)
ریگ درافکندن و سنگ انداختن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) ، سنگ ریزه گستردن در مکان. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، ساعتی به شب خفتن در محصّب که مابین مکه و منی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : ان عمر کان یری التحصیب سنّهً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حدیث کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحدیث کسی چیزی را یا به چیزی، خبر دادن او را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحدیث فلان از فلان، روایت کردن از او. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحدیث در لغت بمعنی اخبار است. و نزد محدثان اخبار است بمعنی خاص، یعنی اخبار به حدیثی که راوی بلفظ شیخ از او شنیده و این معنی نزد محدثان مشرق و پیروان آنان شایع بود، اما محدثان مغرب را چنین اصطلاحی نیست بلکه نزد آنان اخبار و تحدیث را یک معنی است و بنابرآنچه شایع است تحدیث شیخ شنیدن حدیث است از شیخ و اخبار، خواندن حدیث بود بر شیخ. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، تحدیث نفس به چیزی، امرکردن بدان. (از منتهی الارب) : حدثته نفسه بکذا، یعنی امر کرد او را نفس وی به این کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیز نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحدیق. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حد چیزی پدید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). تحدید خانه و زمین،حدود آنرا تعیین کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). حدهای چیزی پدید کردن. (زوزنی) :
چو در تحدید جنبش را همی فعل و مکان گویی
و یا گردید از حالی به حالی دون یا والا.
ناصرخسرو.
، تیز کردن کارد را بسنگ یا بسوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیز کردن کارد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام) ، قصد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تیز نگریستن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحدید فلان بر کسی، غضب کردن بر وی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، به دیر برآمدن زراعت بجهت درنگی باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
آماس کردن اندام از زخم چوب، به شتاب بانگ نماز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به شتاب قرائت کردن. (قطر المحیط) ، به شتاب راه رفتن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِءْ)
تیز نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به تحدیج شود، گرد کسی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به خشم آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تیز کردن سنان. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، شکوفۀ خرما خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، برآغالانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحریش. (قطر المحیط). رجوع به تحریش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآوردن گروهها را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، ورد کردن قرآن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقسیم کردن قرآن به احزاب
لغت نامه دهخدا
(اِ لِوْ وا)
سیر خورانیدن و سیر نوشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، کسی را چندان عطا دادن تا خوشنود شود. (تاج المصادر بیهقی). دادن آنچه شخص بدان خوشنود شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دادن کسی را چیزی که بدان خوشنود شود. (آنندراج) ، چیزی را بالش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توسد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بر بالش نشاندن. (تاج المصادر بیهقی). بر بالش نشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرده را در کفن پیچیده در گور کردن، یا دفن کردن در سنگستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دفن کردن میت را در سنگ یا دفن کردن او را با کفن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سر فروافکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نگونسار گردانیدن کلانسالی کسی را. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، بنا کردن عمارت را طولانی محکم پس خمیده کردن او را. (شرح قاموس). سغ را استوار بنا کرده کج و مایل گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محکم بنا کردن قصر را پس کج و مایل ساختن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، کجی در لنگ و پشت اسب است. (شرح قاموس). گوژی پشت و دستهای اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کجی و گوژی در دستهای اسب و پشت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بر بالش نشاندن، سیر خوراندن، سیر نوشاندن، آبچین پیچیده به گور سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدیق
تصویر تحدیق
خیره نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدید
تصویر تحدید
حدود آنرا تعیین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدیج
تصویر تحدیج
تیز نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدیث
تصویر تحدیث
حدیث کردن، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجیب
تصویر تحجیب
بازداشتن، در پرده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیب
تصویر تحبیب
دوست گردانیدن، محبوب نمودن کسی را نزد دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
ریگ افکندن، خفتن در محصب (نام جایی میانه مکه و منی) آیین های هنج (مناسک حج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تادیب
تصویر تادیب
ادب آموختن کسی را از پارسی ادب آموختن فرهیختن، گوشمالیدن گوشمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریب
تصویر تحریب
بخشم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنیب
تصویر تحنیب
سر فرو افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزیب
تصویر تحزیب
گروهاندن گروه گروه کردن گروهسازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیب
تصویر تحبیب
((تَ))
دوستی کردن، دوست گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحجیب
تصویر تحجیب
((تَ))
در پرده کردن، بازداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحدیث
تصویر تحدیث
((تَ))
سخن گفتن، حدیث کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحدید
تصویر تحدید
((تَ))
برای چیزی حد و مرز تعیین کردن، تیز کردن کارد و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحدیق
تصویر تحدیق
((تَ))
تیز نگریستن، تند نگاه کردن، چشم هشتن، گرد کسی بر آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأدیب
تصویر تأدیب
((تَ))
تربیت کردن، تنبیه کردن
فرهنگ فارسی معین