احتراب. (زوزنی). محاربه. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، آتش جنگ را برافروختن. (اقرب الموارد). جنگ را برپای ساختن. (قطر المحیط)
احتراب. (زوزنی). محاربه. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، آتش جنگ را برافروختن. (اقرب الموارد). جنگ را برپای ساختن. (قطر المحیط)
نزدیکی، خویشاوندی، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فعولن فعولن فعولن فعولن مثلاً «در این برف و سرما دو چیز است لایق» یا بر وزن فعولن فعولن فعولن فعول، متقارب
نزدیکی، خویشاوندی، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فعولن فعولن فعولن فعولن مثلاً «در این برف و سرما دو چیز است لایق» یا بر وزن فعولن فعولن فعولن فعول، متقارب
جمع واژۀ تجربه. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء). تجارب جمع تجربه که اغلب بضم راء تلفظ میشود، بکسر آن است و این اشتباه شاید از نزدیکی وزن این کلمه بوزن مصدر تفاعل رخ داده باشد. (نشریۀ دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 2) : ایشان مراتجارب کردند بی محابا دیدند قدرت من دیدند کامگاری. منوچهری. این طبیبان را داروهاست و آن خرد است و تجارب پسندیده. (تاریخ بیهقی). و هرکه از فیوض آسمانی و عقل غریزی بهره مند است... و درتجارب متقدمان تأمل عاقلانه واجب دید آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشندعوام بسبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه). لیکن ازوجه قیاس آن نیکوتر که زیان دیگران را دیده باشد و سود تجارب ایشان برداشته. (کلیله و دمنه)
جَمعِ واژۀ تَجرِبَه. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء). تجارب جمع تجربه که اغلب بضم راء تلفظ میشود، بکسر آن است و این اشتباه شاید از نزدیکی وزن این کلمه بوزن مصدر تفاعل رخ داده باشد. (نشریۀ دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 2) : ایشان مراتجارب کردند بی محابا دیدند قدرت من دیدند کامگاری. منوچهری. این طبیبان را داروهاست و آن خرد است و تجارب پسندیده. (تاریخ بیهقی). و هرکه از فیوض آسمانی و عقل غریزی بهره مند است... و درتجارب متقدمان تأمل عاقلانه واجب دید آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشندعوام بسبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه). لیکن ازوجه قیاس آن نیکوتر که زیان دیگران را دیده باشد و سود تجارب ایشان برداشته. (کلیله و دمنه)
با یکدیگر شمشیر زدن از نیرومندی. تجالد. (زوزنی). با هم خصومت نمودن و جنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجالد و زدن بعضی بعض دیگر را. (از اقرب الموارد)
با یکدیگر شمشیر زدن از نیرومندی. تجالد. (زوزنی). با هم خصومت نمودن و جنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجالد و زدن بعضی بعض دیگر را. (از اقرب الموارد)
با یکدیگر جنگ کننده. (آنندراج). جنگنده. رزمنده. جنگجو و بهادر و غازی. (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده. (ناظم الاطباء) : ببزم اندرون چون عطارد مساعد برزم اندرون چون غضنفر محارب. (منسوب به حسن متکلم). - عدو محارب، دشمن جنگی. (ازلسان العرب). ، در اصطلاح فقهی هر آن کسی بود که قصد کند بر مال مردم بر گرفتن و سلاح به ظاهر کند. (ترجمه النهایۀ طوسی ص 198)
با یکدیگر جنگ کننده. (آنندراج). جنگنده. رزمنده. جنگجو و بهادر و غازی. (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده. (ناظم الاطباء) : ببزم اندرون چون عطارد مساعد برزم اندرون چون غضنفر محارب. (منسوب به حسن متکلم). - عدو محارب، دشمن جنگی. (ازلسان العرب). ، در اصطلاح فقهی هر آن کسی بود که قصد کند بر مال مردم بر گرفتن و سلاح به ظاهر کند. (ترجمه النهایۀ طوسی ص 198)