جدول جو
جدول جو

معنی تجند - جستجوی لغت در جدول جو

تجند
(اِ)
لشکری شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فارغ شدن از کاری. (از اقرب الموارد). با فراغت آماده شدن برای کاری. (از قطر المحیط) ، لشکری گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجلد
تصویر تجلد
چالاکی کردن، نیرومندی، بردباری، صلابت، چابکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجند
تصویر نجند
نژند، اندوهگین، افسرده، پژمرده، سرگشته، خشمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
به نویی و تازگی گراییدن، نو شدن، تغییر شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجند
تصویر مجند
ویژگی سپاه گردآورده شده، لشکرجمع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجنید
تصویر تجنید
لشکر جمع کردن، لشکر آراستن، لشکرآرایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجعد
تصویر تجعد
پیچ پیچ شدن موی سر، پیچیده شدن موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجرد
تصویر تجرد
مجرد بودن، ازدواج نکردن، تنهایی، در تصوف دوری گزیدن از علایق دنیوی، برهنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
دور شدن، دوری گزیدن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبند
تصویر تبند
مکر، حیله، محیل، مکار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جَنْ نِ)
در زمرۀ لشکریان درآینده، لشکری. ج، متجندین. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تجند و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجرد
تصویر تجرد
برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجند
تصویر هجند
برغست: (نه هرقیمت لعل باشد بلور نه همرنگ گلنارباشدهجند) (عسجدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجند
تصویر نجند
نژند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
نو شدن، نو گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجسد
تصویر تجسد
تناور شدن، جسمانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجعد
تصویر تجعد
پیچیده شدن موی سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنی
تصویر تجنی
گناه بستن، دوراندن، پرهیزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی گندی لشکری سپاهی در زمره لشکریان در آینده، جمع متجندین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزند
تصویر تزند
تنگ پاسخی، خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعند
تصویر تعند
ستیزه جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنید
تصویر تجنید
لشکر آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکند
تصویر تکند
آشیانه مرغ خانگی لانه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنن
تصویر تجنن
دیوانه بازی دیوانگی نمودن دیوانگی ورزیدن، دیوانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنس
تصویر تجنس
همجنس بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنث
تصویر تجنث
خود به بزرگان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
اجتناب، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجلد
تصویر تجلد
چالاکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجند
تصویر متجند
((مُ تَ جَ نِّ))
در زمره لشکریان در آینده، لشکری، جمع متجندین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنید
تصویر تجنید
((تَ))
لشکر آراستن، لشکر گرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنی
تصویر تجنی
((تَ جَ نّ))
گناه بستن، جنایت نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنن
تصویر تجنن
((تَ جَ نُّ))
دیوانگی ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
((تَ جَ نُّ))
دوری جستن، دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
نومنشی
فرهنگ واژه فارسی سره
کوشا، پرتلاش، کوشنده، دونده
فرهنگ گویش مازندرانی