ستایش، مدح، ثنا، پسوند متصل به واژه به معنای ستاینده مثلاً خودستا، برای مثال ستایشت به حقیقت ستایش خویش است / که آفتاب ستا چشم خویش را بستود (مولوی۲ - ۳۲۵) نوعی ساز شبیه سه تار، برای مثال ستای باربد دستان همی زد / به هشیاری ره مستان همی زد (نظامی۲ - ۲۸۷)، از الحان قدیم ایرانی سه لا، نوعی خیمه سه عدد، ثلاثه، ثلاثۀ غساله
ستایش، مدح، ثنا، پسوند متصل به واژه به معنای ستاینده مثلاً خودستا، برای مِثال ستایشت به حقیقت ستایش خویش است / که آفتاب ستا چشم خویش را بستود (مولوی۲ - ۳۲۵) نوعی ساز شبیه سه تار، برای مِثال ستای باربد دستان همی زد / به هشیاری ره مستان همی زد (نظامی۲ - ۲۸۷)، از الحان قدیم ایرانی سه لا، نوعی خیمه سه عدد، ثلاثه، ثلاثۀ غساله
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتری، تتریک، ترفان
سُماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سُماک، سَماقیل، تُرشابه، تُرشاوه، تُمتُم، تَتُری، تَتریک، تُرفان
تا تو را، برای مثال دردستانی کن و درمان دهی / تات رسانند به فرمان دهی (نظامی۱ - ۴۳) قومی آریایی در شمال و شمال غربی ایران، نامی که ترک ها به ایرانیان و کسانی که در سرزمین ترکان و یا سرزمین های تحت استیلای ترکان به سر می بردند و به زبان فارسی تکلم می کردند داده بودند
تا تو را، برای مِثال دردستانی کن و درمان دهی / تات رسانند به فرمان دهی (نظامی۱ - ۴۳) قومی آریایی در شمال و شمال غربی ایران، نامی که ترک ها به ایرانیان و کسانی که در سرزمین ترکان و یا سرزمین های تحت استیلای ترکان به سر می بردند و به زبان فارسی تکلم می کردند داده بودند
بگذار، بهل، برای مثال بتا هلاک شود دوست در محبت دوست / که زندگانی او در هلاک بودن اوست (سعدی۲ - ۳۵۲) دومین حرف الفبای یونانی که به صورت β نوشته می شود، این حرف و اسم آن را در پاره ای از علوم عنوان برخی از اشیا قرار داده اند مثلاً ذرات بتا، اشعۀ بتا
بگذار، بهل، برای مِثال بتا هلاک شود دوست در محبت دوست / که زندگانی او در هلاک بودن اوست (سعدی۲ - ۳۵۲) دومین حرف الفبای یونانی که به صورت β نوشته می شود، این حرف و اسم آن را در پاره ای از علوم عنوان برخی از اشیا قرار داده اند مثلاً ذرات بتا، اشعۀ بتا
آمدن همه قوم و تمام شدن آنها. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). آمدن همه آنها و تمام شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه الحدیث: فتتامت الیه قریش، ای جأته متوافره متتابعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
آمدن همه قوم و تمام شدن آنها. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). آمدن همه آنها و تمام شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه الحدیث: فتتامت الیه ِ قریش، ای جأته متوافره متتابعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
دهی جزء دهستان قشلات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان است که در سی و هشت هزارگزی جنوب باختری قیدارو بیست و شش هزارگزی راه عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 54 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار ومحصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان قشلات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان است که در سی و هشت هزارگزی جنوب باختری قیدارو بیست و شش هزارگزی راه عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 54 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار ومحصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
تاتار است که آن ولایتی باشد از ترکستان که مشک خوب از آنجا آورند. (برهان). تتار و تتر همان تاتار و تتری منسوب بدان. (فرهنگ رشیدی). مخفف تاتار است. (فرهنگ نظام). تاتار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) : نوک سر کلک او قبلۀ درّ عدن خاک سم اسب او کعبۀ مشک تتار. خاقانی. آهو از سنبل تتار چرید نه به مشک است زنده نام تتار. خاقانی. تتاررا موضع اقامت... واد غیرذی زرع است با طول و عرض. دور آن زیادت از هفت هشت ماهه راه است. طرف شرقی با ولایت خطای دارد و طرف غربی با ولایت ایغور و شمال با قرقیز و سلنکای و جنوب با جانب تنکت و تبت. (جهانگشای جوینی). هیچ شک می نکنم کاهوی مشکین تتار شرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن. سعدی. ، ترکان آنجا را (تاتار را) نیز تتار خواند. (از برهان). مردم تاتار. (ناظم الاطباء) : تو گفتی که در خطۀ زنگبار ز یک گوشه ناگه درآمد تتار. (بوستان). که در سینه پیکان تیر تتار بسی بهتر از قوت ناسازگار. (بوستان). همین دیدم از پاسبان تتار دل مرده و چشم شب زنده دار. (بوستان). بهمه معانی رجوع به تاتار و تتر شود
تاتار است که آن ولایتی باشد از ترکستان که مشک خوب از آنجا آورند. (برهان). تتار و تتر همان تاتار و تتری منسوب بدان. (فرهنگ رشیدی). مخفف تاتار است. (فرهنگ نظام). تاتار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) : نوک سر کلک او قبلۀ درّ عدن خاک سم اسب او کعبۀ مشک تتار. خاقانی. آهو از سنبل تتار چرید نه به مشک است زنده نام تتار. خاقانی. تتاررا موضع اقامت... واد غیرذی زرع است با طول و عرض. دور آن زیادت از هفت هشت ماهه راه است. طرف شرقی با ولایت خطای دارد و طرف غربی با ولایت ایغور و شمال با قرقیز و سلنکای و جنوب با جانب تنکت و تبت. (جهانگشای جوینی). هیچ شک می نکنم کاهوی مشکین تتار شرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن. سعدی. ، ترکان آنجا را (تاتار را) نیز تتار خواند. (از برهان). مردم تاتار. (ناظم الاطباء) : تو گفتی که در خطۀ زنگبار ز یک گوشه ناگه درآمد تتار. (بوستان). که در سینه پیکان تیر تتار بسی بهتر از قوت ناسازگار. (بوستان). همین دیدم از پاسبان تتار دل مرده و چشم شب زنده دار. (بوستان). بهمه معانی رجوع به تاتار و تتر شود
از امرای دولت سلطان غیاث الدین، مسعود بن محمد سلجوقی است که وی را صاحب بزرگ میگفتند و بسال 543 هجری قمری به قتل رسید. رجوع شود به اخبارالدوله السلجوقیه ص 111، 113، 117، 118، 120
از امرای دولت سلطان غیاث الدین، مسعود بن محمد سلجوقی است که وی را صاحب بزرگ میگفتند و بسال 543 هجری قمری به قتل رسید. رجوع شود به اخبارالدوله السلجوقیه ص 111، 113، 117، 118، 120
دیوار بلند مانند دیوار سرای پادشاهان و دیوار قلعه و کاروانسرا، سد و دیواری که در پیش چیزی کشند، دیواری که با کاهگل و گلابه استوار کنند. (ضمیر با علامت مفعول) تو را
دیوار بلند مانند دیوار سرای پادشاهان و دیوار قلعه و کاروانسرا، سد و دیواری که در پیش چیزی کشند، دیواری که با کاهگل و گلابه استوار کنند. (ضمیر با علامت مفعول) تو را