- تبکیل
- در آمیختن
معنی تبکیل - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برپا، ساختن، برپایی، پدیدآوری
دگرگونی
تاشه بخشیدن، بر پا کردن شکل و صورت دادن بچیزی درست کردن بپا کردن برپای کردن ساختن،جمع تشکیلات
بند کردن، در تاخیر انداختن وام کسی را
عقوبت کردن، سرکوب کردن
وکیل کردن
به خوردن دادن خورانیدن، داو خواهی (داو دعوی)
بدل کردن، عوض کردن چیزی به چیزی، تحویل و تعویض
تهمت زدن کسی را، بخیل خواندن کسی را
بزرگ شمردن، احترام کردن
از دنیا بریدن و بخدا گرویدن
نیک تر کردن
ستایش گویان بگریستن بر وی
نیک بریدن
به هنگام به نماز رسیدن، پگاه برخاستن زود بر خاستن پگاه خاستن
خاموش کردن زبان بند کردن، زدن کسی را بشمشیر و چوبدستی، پیش آمدن کسی را بمکروه. 4 غلبه کردن بحجت
پیش شدن
مانده گردیدن درماندگی
باطل کردن
پوست باز کردن
مکروه داشتن
برگردانیدن، پست کردن، عقوبت کردن، سرکوب کردن و مایۀ عبرت دیگران ساختن
تبتل، از دنیا بریدن و به خدا پیوستن
گرامی داشتن، بزرگ شمردن، احترام کردن
تغییر چیزی به جای چیز دیگر، عوض کردن شخصی با شخص دیگر
چیزی را شکل و صورت دادن، درست کردن، ساختن، سازمان دادن
((تَ))
فرهنگ فارسی معین
خاموش کردن، زبان بند کردن، زدن کسی را به شمشیر و چوب دستی، پیش آمدن کسی را به مکروه، غلبه کردن به حجت