جدول جو
جدول جو

معنی تاکاردن - جستجوی لغت در جدول جو

تاکاردن
لازدن، بندانداختن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
درخشان و روشن ساختن، برافروختن، گرم کردن
تاب دادن، پیچ دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
راندن، دور کردن، بیرون کردن، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
ماده ای سفید و متبلور شیرین تر از شکر که مبتلایان به دیابت و کسانی که رژیم لاغری می گیرند به جای قند به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازاندن
تصویر تازاندن
دواندن اسب و سایر چهارپایان، دوانیدن، به تاخت درآوردن، دواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تا کردن
تصویر تا کردن
دولا کردن، خمیده کردن، عمل کردن، رفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکاردان
تصویر ناکاردان
آنکه در کاری مهارت ندارد، بی هنر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترکاندن
تصویر ترکاندن
ترک دادن، شکاف دادن
منفجر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکاردان
تصویر ناکاردان
بی تجربه، ناشی، نا مجرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکارشدن
تصویر ناکارشدن
بر اثر ضربه یا زخمی از کار افتادن بسختی مجروح شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهاردن
تصویر ناهاردن
ناآهاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکاریدن
تصویر واکاریدن
مجددا تفحص کردن باز کاویدن، کاویدن، مجادله جدال: (مجادله با کسی واکاویدن در خصومت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
زجر کردن، ترساندن، پراکنده و طرد نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تازاندتازاند خواهد تازاند بتازان تازاننده تازانده) دواندن تاختن تازانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
سخت افروختن، تابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تا کردن
تصویر تا کردن
عمل کردنرفتار کردن: (با هر کسی یک طور باید تا کرد) یا خوب تا کردن، خوب رفتار کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکاندن
تصویر ترکاندن
ترک دادن تراک دادن شکاف دادن، منفجر کردن انفجار
فرهنگ لغت هوشیار
گرد سفید شیرینی که آن را از قطران ذغال سنگ میگیرند و در آب بزحمت حل میشود ولی در الکل حل میشود و در طب بکار میرود، جوهر قند و شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
((دَ))
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تابانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تا کردن
تصویر تا کردن
((کَ دَ))
رفتار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازاندن
تصویر تازاندن
((دَ))
دواندن، تاختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
((دَ))
دور کردن، ترسانیدن، تارانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تا کردن
تصویر تا کردن
Fold
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترکاندن
تصویر ترکاندن
Impale
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
Irradiate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تاکردن، آماده ساختن بستر، پهن کردن رختخواب
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
облучать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تا کردن
تصویر تا کردن
складывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترکاندن
تصویر ترکاندن
проткнуть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
bestrahlen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تا کردن
تصویر تا کردن
falten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترکاندن
تصویر ترکاندن
aufspießen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
опромінювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تا کردن
تصویر تا کردن
складати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترکاندن
تصویر ترکاندن
проткнути
دیکشنری فارسی به اوکراینی