معنی تاباندن - فرهنگ فارسی معین
معنی تاباندن
- تاباندن((دَ))
- روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تابانیدن
تصویر تاباندن
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تاباندن
تاباندن
- تاباندن
- درخشان و روشن ساختن، برافروختن، گرم کردن
تاب دادن، پیچ دادن
فرهنگ فارسی عمید