- تازیدن
- حمله کردن
معنی تازیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- تازیدن
- تاختن
- تازیدن ((دَ))
- تاختن، دویدن، حمله کردن، دوانیدن
- تازیدن
- تاختن، دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چرویدن، تکیدن، پو گرفتن، پوییدن، دواندن، به تاخت درآوردن، اسب دواندن، حمله بردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اعراب
قصد کردن
بنا کردن، پی افکندن
ساختن و آراستن و زینت دادن
توختن
مضطرب و اندوهناک بودن
تحمل کردن، طافت آوردن، پیچاندن
دوان دوان تاخت کنان تازنده دونده، متحرک جنبان، قصد کنان
صبر کردن، گذراندن
طاقت آوردن
غالب آمدن
تامل کردن درنگ کردن، توضیح مساوی ازین مصدر جز مفرد امر حاضر (بتا (ی) دیده نشده
ناز کردن، به خود یا چیز و کسی بالیدن
تازنده، دونده، دواننده، تاخت و تازکننده
مضطرب شدن، بی تاب شدن، دلگیر شدن، اندوهناک شدن
توختن، دوختن، فرو کردن، فرو کردن از طرفی و بیرون کشیدن از طرف دیگر، کشیدن، جستن، خواستن، حاصل کردن، اندوختن
ساختن، درست کردن، برای مثال تو سازیدی این هفت چرخ روان / ستاده معلق زمین در میان (اسدی - ۱۵۳) ، بنا کردن، ترتیب دادن، آراستن، آماده کردن
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
پنبه دانه را از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن برای رشتن فلخمیدن حلاجی کردن
دلربائی، نازکردن، فخر، مباهات کردن، تفاخر، بالیدن
نگریستن متوجه بودن مراقب بودن: (این پسر جورمکن کارک مادار بساز به ازین کن نظر و حال من و خویش بهاز) (قریع الدهر)
قصد کردن اراده نمودن، برداشتن بلند کردن
درخشیدن، گرم شدن
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، دوختن، توختن