مرکّب از: بی + کار، بی شغل، بدون شغل و پیشه، بی صنعت، (ناظم الاطباء)، بی سرگرمی، بی مشغولیت، غیرمشتغل بکاری، بی اشتغال به امری: کشاورز و آهنگر و پای باف چو بی کار باشند سرشان بکاف، ابوشکور، بکش هر که بی کار یابی به ده همه کهترانند یکسر تو مه، فردوسی، دگر مرد بی کار و بسیارگوی نماند بنزدیکیش آبروی، فردوسی، بهرسو که بی کار مردم بدند به نان بر همه بندۀ او شدند، فردوسی، بی کار چرا چنین نشینی با کارکنان شهر پرنور، ناصرخسرو، منشین بی کار از آنکه بیگاری به زانکه کنی بخیره بی کاری، ناصرخسرو، چون بزمستان به آفتاب بخسبی پس چه تو ای بی خرد چه آن خر بی کار، ناصرخسرو، گفتن ز من از تو کار بستن بی کار نمیتوان نشستن، نظامی، مرکّب از: بی + کار، از اسم مصدر کاریدن، بدون زرع: بی کار و کشت، بی کشت و زرع، بی کشاورزی: جهان دوزخی بود بی کار و کشت به ابری چنین تازه شد چون بهشت، نظامی، بدون دور، (ناظم الاطباء) مرکّب از: بی + کار، جنگ، بی جنگ، بی نبرد، رجوع به کار شود
مُرَکَّب اَز: بی + کار، بی شغل، بدون شغل و پیشه، بی صنعت، (ناظم الاطباء)، بی سرگرمی، بی مشغولیت، غیرمشتغل بکاری، بی اشتغال به امری: کشاورز و آهنگر و پای باف چو بی کار باشند سرشان بکاف، ابوشکور، بکش هر که بی کار یابی به ده همه کهترانند یکسر تو مه، فردوسی، دگر مرد بی کار و بسیارگوی نماند بنزدیکیش آبروی، فردوسی، بهرسو که بی کار مردم بدند به نان بر همه بندۀ او شدند، فردوسی، بی کار چرا چنین نشینی با کارکنان شهر پرنور، ناصرخسرو، منشین بی کار از آنکه بیگاری به زانکه کنی بخیره بی کاری، ناصرخسرو، چون بزمستان به آفتاب بخسبی پس چه تو ای بی خرد چه آن خر بی کار، ناصرخسرو، گفتن ز من از تو کار بستن بی کار نمیتوان نشستن، نظامی، مُرَکَّب اَز: بی + کار، از اسم مصدر کاریدن، بدون زرع: بی کار و کشت، بی کشت و زرع، بی کشاورزی: جهان دوزخی بود بی کار و کشت به ابری چنین تازه شد چون بهشت، نظامی، بدون دور، (ناظم الاطباء) مُرَکَّب اَز: بی + کار، جنگ، بی جنگ، بی نبرد، رجوع به کار شود
مرکّب از: بی + کام، ناکام، محروم، (ناظم الاطباء)، بی مراد: بشش ماه بستدبشش بازداد بدرویش بی کام و مرد نژاد، فردوسی، فرود سیاوخش بی کام و نام چو شد زین جهان نارسیده بکام، فردوسی، بدان شهر دختر فراوان بدی که بی کام جویندۀ نان بدی، فردوسی، ششم هفته را زال و رستم بهم رسیدند بی کام و دل پر ز غم، فردوسی، لیلی ز فراق شوی بی کام میجست ز جا چو گور از دام، نظامی،
مُرَکَّب اَز: بی + کام، ناکام، محروم، (ناظم الاطباء)، بی مراد: بشش ماه بستدبشش بازداد بدرویش بی کام و مرد نژاد، فردوسی، فرود سیاوخش بی کام و نام چو شد زین جهان نارسیده بکام، فردوسی، بدان شهر دختر فراوان بدی که بی کام جویندۀ نان بدی، فردوسی، ششم هفته را زال و رستم بهم رسیدند بی کام و دل پر ز غم، فردوسی، لیلی ز فراق شوی بی کام میجست ز جا چو گور از دام، نظامی،