جدول جو
جدول جو

معنی بیزنده - جستجوی لغت در جدول جو

بیزنده
اسم بیختن، کسی که چیزی را غربال کند
تصویری از بیزنده
تصویر بیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
بیزنده
((زَ دِ))
غربال کننده
تصویری از بیزنده
تصویر بیزنده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیننده
تصویر بیننده
کسی که می بیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزیده
تصویر بیزیده
چیزی که از غربال رد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
بازی کننده، مقابل برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیننده
تصویر بیننده
مخاطب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیزنده
تصویر خیزنده
جهنده جست زننده، آنکه از زمین بلند شود و بپا ایستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
بازی کننده، مقابل برنده، کسی که در مسابقه، قمار و مانند آن شکست بخورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیزیده
تصویر بیزیده
چیزی که از غربال یا موبیز رد شده باشد، بیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیننده
تصویر بیننده
تماشاگر، تماشاچی، دارای توانایی دیدن، بینا، چشم، برای مثال به بینندگان آفریننده را / نبینی، مرنجان دو بیننده را (فردوسی - ۱/۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزنده
تصویر ریزنده
کسی که چیزی را بر زمین یا از ظرفی به ظرف دیگر جاری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیزنده
تصویر لیزنده
آنکه لیز خورد سرنده سرخورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
((زَ دِ))
دارای باخت، شکست خورده، ناموفق، ناکام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برزنده
تصویر برزنده
((بَ زَ دِ))
شاغل، جمع برزندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیزیده
تصویر بیزیده
((دِ))
الک شده، غربال شده، بیخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیزنده
تصویر لیزنده
آنکه لیز بخورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزنده
تصویر بزنده
اسم بزیدن، جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزنده
تصویر بزنده
وزنده، جهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیبنده
تصویر زیبنده
(دخترانه)
شایسته، سزاوار، زیبا، آراسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برازنده
تصویر برازنده
متناسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالنده
تصویر بالنده
عالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باشنده
تصویر باشنده
موجود، ساکن، حاضر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برونده
تصویر برونده
صدور، صادر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
نفیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوزنده
تصویر دوزنده
خیاط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرنده
تصویر دیرنده
بادوام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
دارای ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
اسم بسیجیدن، آماده کننده مهیا کننده، پوشنده ساز جنگ، کسی که سامان و استعداد کاری کند، اراده کننده قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندنده
تصویر بندنده
بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگزاده
تصویر بگزاده
امیرزاده، بزرگزاده نجیب زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغنده
تصویر بلغنده
جامه دان، بقچه، بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعنده
تصویر بلعنده
آنکه در حلق فرو کند غذا را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکزاده
تصویر بکزاده
امیرزاده، بزرگزاده نجیب زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیجاده
تصویر بیجاده
نوعی یاقوت سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
باطل، بیفایده، عبث
فرهنگ لغت هوشیار