جدول جو
جدول جو

معنی بیب - جستجوی لغت در جدول جو

بیب
ناودان، آبراهه های تالاب بید
تصویری از بیب
تصویر بیب
فرهنگ لغت هوشیار
بیب
حشره ای است ریز با بال های باریک که پارچه های پشمین را می خورد، پت، بیو، بید، بیتک
تصویری از بیب
تصویر بیب
فرهنگ فارسی معین
بیب
بید، حشره ای ریز با بال های باریک که نوزاد آن پارچه های پشمی را می خورد و ضایع می کند، سوس، سوسه، پیتک، پت، بیو
تصویری از بیب
تصویر بیب
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبیب
تصویر حبیب
(پسرانه)
دوست، یار، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبیب
تصویر لبیب
(پسرانه)
عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابیب
تصویر ابیب
نام نخستین ماه سال عبری که سپس نیسان نامگذاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره
پسر اندر فرزندان از شوی پیشین ناپسری، پرورده، پیمان سپرده، گوسپند خانگی، بره خانگی، پادشاه پسر زوجه شخص از شوهر سابق وی پسر زن پسر اندر، شوهر مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
مویز، کشمش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیب
تصویر سبیب
همدشنام مرد، یک دسته موی، موی دم، سوی، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
دوست، محبوب، محب، دوستدار، احباء، کاسب حبیب خداست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیب
تصویر خبیب
شکاف زمین شکاف دراز
فرهنگ لغت هوشیار
خزیدن، نرم کوفته (با این آرش پارسی است برهان)، کهنگی جامه، هنایش می، هنایش بیماری -6 هنایش -7 آزار خزیدن بنرمی رفتن، هر چیزی که آن را نرم کوفته باشند، هوام ریز که در آب پرواز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
یار، دوست، معشوق، محبوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، سیج، هولک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
پزشک، آنکه بیماران را معالجه می کند، طبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبیب
تصویر دبیب
خزیدن، نرم رفتن، خزیدن بر روی زمین مانند خزیدن مار، روی دست و پا راه رفتن، حشرات ریز که بر روی آب پرواز کنند، چیزی که آن را نرم کوفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
خوی ریخته، خون ریخته، برف یخ، درخت رنگ، نیکو چون انگبین، لبه چون لبه شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
زیرک، دانا، پزشک، حکیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبیب
تصویر غبیب
گوشت شب مانده، آبکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیب
تصویر قبیب
تر و خشک
فرهنگ لغت هوشیار
بخرد: خردمند عاقل خردمند بخرد جمع البا: لب شیرین لبانرا خصلتی هست که غارت میکند لب لبیبان. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
نامی است که عرب به ماه اپیفی که در تقویم مصریان یا قبطیان معمول بوده داده است، نام ماه اول سال عبرانیان که سپس نام نیسان گرفت تقریباً معادل با آوریل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
((حَ))
دوست، یار، معشوق، محبوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبیب
تصویر دبیب
خزیدن، به نرمی رفتن، هر چیزی که آن را نرم کوفته باشند، هوام ریز که در آب پرواز کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربیب
تصویر ربیب
((رَ))
پسر زن از شوهر پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
((زَ))
انگور خشک، انجیر، خرمای خشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
((طَ))
پزشک، حکیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبیب
تصویر لبیب
((لَ))
خردمند، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربیب
تصویر ربیب
پسری که زوجۀ شخص از شوهر سابق خود داشته باشد، ناپسری، پسراندر، پرورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبیب
تصویر لبیب
عاقل، دانا، خردمند، حصیف، فروهیده، صاحب خرد، خردور، خردپیشه، راد، داناسر، فرزان، متدبّر، پیردل، متفکّر، بخرد، اریب، خردومند، نیکورای، فرزانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیبون
تصویر بیبون
(دخترانه)
گل بابونه، گلی وحشی که در کوهستانهای کردستان فراوان سبز می شود، (نگارش کردی: بهیبن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیباک
تصویر بیباک
(پسرانه)
با جرأت (نگارش کردی: بباک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیبلیوتک
تصویر بیبلیوتک
فرانسوی نامه خانه نوشتکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیبلوگراف
تصویر بیبلوگراف
فرانسوی نامه شناس
فرهنگ لغت هوشیار