جدول جو
جدول جو

معنی بکنا - جستجوی لغت در جدول جو

بکنا
پرگفتن، برای فروش
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنا
تصویر برنا
(پسرانه)
جوان، جوان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنا
تصویر بنا
کسی که پیشه اش ساختن خانه و سایر کارهای ساختمانی است، سازندۀ عمارت، گلکار، والادگر، راز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکند
تصویر بکند
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد، وسیلۀ گذران زندگی، برای مثال محنت سوب و بکند او که از بیخم فکند / طبع موزونم همی ز اندیشه ناموزون کنند (انوری - ۶۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنا
تصویر بنا
عمارت، ساختمان، بن، پایه، اساس، ساختن
بنا کردن: عمارت کردن، ساختمان کردن، ساختن عمارت
بنا نهادن: ساختمان کردن، بنیاد کردن، بنا کردن، قرارگذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکا
تصویر بکا
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنا
تصویر سکنا
آرمیدگی و اقامت در جایی، جای ساکن شدن، جای اقامت، خانه، مسکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکنک
تصویر بکنک
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، کلته، ابتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنا
تصویر کنا
زمین، مرز، کنار، کناره
کننده، عامل، فاعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینا
تصویر بینا
بیننده، کسی که هر دو چشمش سالم باشد، کنایه از آگاه، بصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنا
تصویر برنا
جوان، آنکه یا آنچه به حد میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد، برنا، کم تجربه، مساعد و موافق مثلاً بخت جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکنا
تصویر اکنا
بر نام نهادن (برنام کنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکنا
تصویر زکنا
جمع زکین، زیرکان تیرهوشان
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که پیشه و حرفه او ساختن خانه ها و دیگر بناها باشد، بلند کردن بر افراشتن ساختمان لاد (سد در) بر آوردن ساختن، عمارت ساختمان هر نوع ساختمان که برای سکونت و استفاده انسان و حیوان و جا دادن اشیا بکار رود، جمع ابنیه، قرار برقراری، بنیاد اساس، شکل، عدم تغییر اواخر کلمات مقابل اعراب. یا بنا آهنی. یا بنا سیمانی. یا بنا بودن، قرار بودن: (بنا بود که دیگر دروغ نگویی) یا بنا باب رسانیدن، ساختمان استوار کردن، خراب کردن ساختمان. آنکه بنا کند کسی که پیشه اش ساختن خانه ها و ساختمانهاست سازنده بنا و عمارت و ساختمان بناگر
فرهنگ لغت هوشیار
مویش موییدن گریستن همراه با نالیدن، سرایش سراییدن، زاری رود، کمی شیر، کمی آب موینده بسیار گرینده بسیار گریه کننده. گریستن گریه کردن، گریه، گریه، اشک و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از مردم حیله های مختلف پول و مال استخراج کند. کسی که دیگران را استثمار کند. کسی که کثیر الجماع باشد آنکه بسیار جماع کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینا
تصویر بینا
آگاه، بصیر، بیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکجا
تصویر بکجا
در کجا و چه جا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنا
تصویر برنا
مرد جوان، بر عکس پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنا
تصویر کنا
کننده، فاعل عامل: اگر اندر ذات وی بود وی پذیرا بودی نه کنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا
تصویر بنا
((بَ))
ساختمان، جمع ابینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بکنک
تصویر بکنک
((بَ نَ))
حیوان دم بریده
فرهنگ فارسی معین
((بَ نّ))
کارگر ساختمانی ماهر که زیر نظر معمار یا مهندس کارهای ساختمانی انجام می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینا
تصویر بینا
بیننده، بصیر، آگاه، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنا
تصویر برنا
((بُ))
جوان، زیبا، خوب، برناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنا
تصویر کنا
فاعل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بینا
تصویر بینا
بصیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنا
تصویر بنا
سازه، گلکار
فرهنگ واژه فارسی سره
متوقّف کردن، برای توقّف، ایستادن، توقّف کردن
دیکشنری اردو به فارسی
شدن، تبدیل شدن، پارچه کردن، تشکیل شدن، بافتن، بافیدن
دیکشنری اردو به فارسی
کوتاه قد، کوتوله
دیکشنری اردو به فارسی
رانشیدن، اغوا کردن
دیکشنری اردو به فارسی
جاری بودن، جاری شدن
دیکشنری اردو به فارسی
پیشگیری کردن، فرار، اجتناب کردن، دور زدن، جاخالی کردن، فرار کردن
دیکشنری اردو به فارسی
زنگ زدن، بازی کردن
دیکشنری اردو به فارسی