جدول جو
جدول جو

معنی بکام - جستجوی لغت در جدول جو

بکام
(بِ)
مقابل ناکام:
بر تو موکلند بدین دام روز و شب
بایدت باز داد بناکام یا بکام.
ناصرخسرو.
- بکام بودن، حاصل بودن. بر مراد بودن:
گل در بر و می در کف و معشوق بکامست
سلطان جهانم بچنین روز غلامست.
حافظ.
- بکام حاسدان گشتن، بمیل، بنفع حاسدان گردیدن. بدبخت و بیچاره شدن:
یا بدست آریم سرّی یا برافشانیم سر
یا بکام حاسدان گردیم یا سلطان شویم.
سنایی.
- بکام خود کردن، بدهان خود فرو بردن. بمجاز بمیل خود پرورش دادن:
آنکه دیوش بکام خود نکند
نیک شد هیچ نیک بد کند.
نظامی (ملحقات ص 313).
- بکام داشتن، در دهان داشتن. در اختیار داشتن:
خیز و مبوی ار بدست داری سنبل
خیز و منوش ار بکام داری ساغر.
قاآنی.
- بکام دشمن دیدن، برحسب مدعا و آرزوی وی دیدن. بیچاره و بدبخت دیدن:
خود را بکام دشمن خود دید هر که او
با دوستان تغافل دشمن نواز کرد.
نظیری (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 115 و کلمه کام شود.
- بکام دل رسیدن، فائز شدن. فلاح حاصل کردن. نجاح حاصل کردن. کامیاب شدن. توفیق یافتن. موفق شدن. کامران شدن. کامروا شدن.
- بکام رسانیدن، به مراد نایل کردن. به مقصود رسانیدن.
- بکام عدو زیستن، در بدبختی و بیچارگی زیستن:
نشنودی آن مثل که زند عامه
مردن به از بکام عدو زسته.
ناصرخسرو.
- بکام کشیدن، در کام ریختن. (از آنندراج) :
بنام تو صد شهد شکر چشند
حلاوت بکام تو کی درکشند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتام
تصویر بتام
(پسرانه)
خوشمزه (نگارش کردی: بهتام)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آکام
تصویر آکام
(پسرانه)
نتیجه، ثمره، سود، فایده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسام
تصویر بسام
(پسرانه)
ترسناک، نام روستایی، نام سرداری در دوره بهرام گور ساسانی (نگارش کردی: بهسام)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برام
تصویر برام
(پسرانه)
خوشبو (نگارش کردی: بهرام)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حکام
تصویر حکام
حاکم ها، فروانروایان، داوران، قاضی ها، جمع واژۀ حاکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکام
تصویر لکام
بی ادب، بی شرم، بی حیا، امرد قوی جثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدکام
تصویر بدکام
بدخواه، بدنیت، بداندیش، بدطینت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکام
تصویر زکام
کوریزا، نزلۀ انفی، نزلۀ بینی، التهاب مخاط بینی که بر اثر سرماخوردگی یا حساسیت ایجاد می شود و با عطسه، آب ریزش و گرفتگی بینی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنام
تصویر بنام
نامی، مشهور، معروف، هم نام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکام
تصویر آکام
تل ها، تپه ها، پشته ها
فرهنگ فارسی عمید
(سَ حَ)
گنگ گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
بکامه. گنگی یا عجز بیان. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکار
تصویر بکار
مشغول به کار، بافایده، مفید، لازم، ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکات
تصویر بکات
گریه کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکام
تصویر لکام
بی ادب و بیشرم و بی حیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکام
تصویر عکام
بار بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابکام
تصویر ابکام
جمع بکیم، گنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسام
تصویر بسام
خندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکام
تصویر حکام
حاکمین، فرمانفرمایان و فرمانروایان، داوران، حاکمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکام
تصویر زکام
بیماری سر و دماغ که بواسطه ورم تجاویف بینی عارض شود، سرما خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکام
تصویر رکام
بر هم انباشته، گله بزرگ، ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدکام
تصویر بدکام
بداندیش، بدخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنکام
تصویر بنکام
پارسی تازی شده پنگان (ساعت شنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشام
تصویر بشام
دانه گیاه قلقل انار دانه دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکامت
تصویر بکامت
گنگی، عجز بیان، بلاهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکیم
تصویر بکیم
گنگ و لال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاه
تصویر بکاه
جمع بکا، مویه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکام
تصویر آکام
جمع اکمه، پشته ها تپه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنام
تصویر بنام
مشهور، معروف، نامی، نامدار، نام آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکام
تصویر آکام
جمع اکمه، تپه ها، پشته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکام
تصویر زکام
سرماخوردگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکام
تصویر آکام
پشت هها، تپه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنام
تصویر بنام
معتبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابکام
تصویر ابکام
گنگان
فرهنگ واژه فارسی سره