جدول جو
جدول جو

معنی بویچه - جستجوی لغت در جدول جو

بویچه
(چَ / چِ)
گیاهی باشد که مانند ریسمان بر درخت پیچد و بعربی عشقه گویند. (برهان) (آنندراج). عشقه. (فرهنگ فارسی معین). عشقه و گیاهی که مانند ریسمان بر درخت می پیچد. پیچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بویه
تصویر بویه
(دخترانه)
آرزو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بویه
تصویر بویه
آرزو، امید، چشمداشت، آرمان، خواهش، درخواست برای مثال که را بویۀ وصلت ملک خیزد / یکی جنبشی بایدش آسمانی (دقیقی - ۱۰۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزیچه
تصویر بزیچه
بزغاله، بچۀ بز، بز کوچک، بزبچّه، بزک، چپش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویچه
تصویر گویچه
گلبول، سلول های تشکیل دهندۀ خون که به دو گونۀ سفید و قرمز تقسیم می شوند، گویچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جویچه
تصویر جویچه
جوی کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنیچه
تصویر بنیچه
صورت تقسیم مالیات هر ده، مالیات و عوارضی که به دهقانان یا روستاییان تعلق می گیرد، مالیات، عوارض یا سرباز که به طور مقاطعه از دهقانان گرفته می شد. در گذشته مالیات هر روستا را یک قلم معین می کردند و روستاییان مبلغ معین شده را میان خود سرشکن می کردند. در موقع سربازگیری نیز معین می کردند که هر ده چه تعداد سرباز باید بدهد
صاحب بنیچه: در دورۀ قاجار، کسی که در روستاها مالیات هر ده را جمع آوری می کرد
فرهنگ فارسی عمید
(یَ نَ)
نام قریه ای است در دوفرسخی مرو. (انساب سمعانی) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
دیواری است که مابین دو دیوار خانه سرمایی نهند و بنهایت نرسانند و سقف سازند تا آن خانه گرم تر شود و بفارسی بیچه گویند و بعربی عرس خوانند. (ناظم الاطباء) : بیت معرس، خانه بابیچه. (منتهی الارب) ، معشوقه، و این مصغر و مخفف بی بی است. (آنندراج). رجوع به بیجه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
آرزومندی. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). یوبه:
ز سهم وی و بویۀ پور خویش
خرد در سرم جای بگرفت بیش.
فردوسی.
مرا بویۀ پور گم بود خاست
به دلسوزگی جان همی رفت خواست.
فردوسی.
ترا بویۀ دخت مهراب خاست
دلت خواهش سام نیرم کجاست.
فردوسی.
خروشان و نوان با بویۀ جفت
ز بی صبری و دلتنگی همی گفت.
(ویس و رامین).
بجان بویۀ یار دلبر گرفت
شتابان ره رومیه برگرفت.
اسدی.
کهن بویۀ جفت نو باز کرد
هم اندرزمان راه را سازکرد.
اسدی.
سوی مولد کشید هوش مرا
بویۀ دختر و هوای پسر.
مسعودسعد.
ای در حرم عدل تو امنی که نیاید
از بویۀ او خواب خوش آهوی حرم را.
انوری.
شاها ز من شنوسخن حکمت
نز شاعران به بویۀ سیم و زر.
حاجی سیدنصرالله تقوی.
رجوع به یوبه شود.
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
گوی کوچک. گوی خرد. گویک. گوچه. رجوع به گوچه شود، در تداول علمی آن را بجای گلبول به کار برند. رجوع به گلبول شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
زقاق. کوچه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مصغر کوی است که راه کوچک و تنگ باشد. (برهان) (آنندراج). راه کوچک و تنگ. (ناظم الاطباء). معبر کوچک. (فرهنگ فارسی معین). کوچه. و رجوع به کوچه شود، محلۀ کوچک. (فرهنگ فارسی معین) ، ده کوچک، حجره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بوغجه. بغچه. بقچه. رجوع به بغچه شود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بوغچه و بغچه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بقچه. بغچه. بوغچه. (فرهنگ فارسی معین). بوغچه. (ناظم الاطباء). رجوع به کلمات فوق شود
لغت نامه دهخدا
(بِ ژَ / ژِ)
خصوصاً. مخصوصاً. علی الخصوص. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
به هر کار مشتاب ای نیک بخت
بویژه بخون زآن که کاری است سخت.
فردوسی.
بترسم ز آشوب بدگوهران
بویژه ز دیوان مازندران.
فردوسی.
که چونین سخن نیست جز کار زن
بویژه زنی کوبود رای زن.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(بُ چَ / چِ)
جمعی را گویند که بر اصناف حرفت و املاک می بندند. (برهان). جمعی را گویند که بر اصناف حرفت و املاک می بندند و آن دفتری است جداگانه که آنرا دفتر خارج المال و دفتر صادر مملکت گویند. (آنندراج). جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند. (ناظم الاطباء). جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند. ارزیابی مالیاتی دسته جمعی یک ده و امثال آن. (فرهنگ فارسی معین) :
داغ تو که چیده بر سر هم دفتر
بر سینۀ من بنیچه خواهد بست.
ظهوری (از آنندراج).
، خوبی و خوشی پیش آمدن. (فرهنگ فارسی معین) : زنان بی دیانت و امانت باشند... وبر موجب هوا و مراد خود روند و به آمد خویش خواهند. (سندبادنامه ص 215)
لغت نامه دهخدا
(بُ چَ / چِ)
مرکّب از: بز + -یچه، علامت تصغیر چون دریچه، (حاشیۀ برهان چ معین)، بزغاله را گویند، و بعربی حلان و حلام خوانند و حلوان غلط است. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، بزغاله و بچه بز و کفجول. (ناظم الاطباء)، نحله. بز خرد. عناق. (یادداشت بخط دهخدا) :
این بزیچه که آن گیاه بچرد
بدل شیر، خون خورد هموار.
مختاری (از فرهنگ ضیاء)،
ازین بزیچۀ بسته دهن چرا ترسی
که هرگزش نه چراخور بود نه آبشخور.
مسعودسعد.
مخالفان ترا چون بزیچۀ سلاخ
سه پایه از علمت باد و چارسو مسلخ.
عمید.
سلطان گردون تاخته تیر از کمان انداخته
صید از بزیچه ساخته وز صید خنجر سوخته.
مجیر بیلقانی.
، سرماریزه را گویند و آن چیزیست که در وقت شدت سرما بمانند زرک و زرورق از هوا ریزد. (برهان) (ناظم الاطباء)، برف ریزها که از هوا بارد در حین شدت سرما. (مجمعالفرس) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) ، پشته، کذا فی شرفنامه. (فرهنگ شعوری)، کوه و پشته. (ناظم الاطباء)، دک بلند. (شرفنامۀمنیری) ، گردنه. عقبه. بند:
تا بنه ها و ثقل و پیلان از بژ غورک بگذشتند. پس از بژ بگذشت و بچوگانی شراب خورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286)،
ببزم و بنخجیر بر کوه و دشت
چنین تا بژی برز دیدار گشت.
(گرشاسب نامه)،
و رجوع به پژ شود
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 400 تن. آب آن از رود خانه کارون و محصول آن غلات و صیفی و سبزی است. ساکنان این ده از طایفۀ معاوی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بویژه
تصویر بویژه
مخصوصاً، خصوصاً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویچه
تصویر گویچه
گوی کوچک گویک، گلبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویچه
تصویر کویچه
محله کوچک، معبر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویچه
تصویر پویچه
عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند ارزیابی مالیاتی دسته جمعی یک ده و امثال آن، تعهد اهالی هر ده مبنی بر آماده کردن عده ای سرباز برای حکومت. توضیح بنیچه ظاهرا از کلمه بن بمعنی ریشه اخذ شده و بمعنی اساسنامه در اصطلاح مالیه سابق عبارت از صورت تقسیم مالیات هر ده بر آب و خاک آن ده است که سهم هر جریب زمین با ساعت آب یعنی واحد مالیاتی را معین و بدهی هر ملک را از کل مبلغ مالیات مشخص نماید. برای اینکه قشونگیری هم مثل مالیات بر پایه اساسی مستقر شود بنیچه مالیاتی را ماخذ دادن سرباز هم مقرر داشتند. خرج سفر سرباز تا محل اردوگاه و فرستادن کمک خرج برای سرباز و پادارنه دادن بخانواده در مدت بودن او در سر خدمت بر عهده صاحب بنیچه بود. دولت هم جیره جنسی و مواجب نقدی در ششماهه مدت خدمت باو میپرداخت که در ششماهه مرخصی خانه نصف میشد. حقوق ششماهه مرخصی خانه این افواج باسم ششماهه محلی در دستور العمل (بودجه) هر ولایت بخرج میامد. هر سال موق نوشتن دستور العمل هر ولایت معین میکردند که هر ولایتی چند فوج ساخلو (پادگان) لازم دارد تا مصارف ششماهه سر خدمت آنها هم در دستور العمل ولایت پیش بینی شود (قاجاریه) یا صاحب بنیچه. کسی که مجاز بوصول مالیات بنیچه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزیچه
تصویر بزیچه
بزغاله، سه پایه قصاب و سلاخ، برج جدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیچه
تصویر بیچه
کاهیده بی بی چه ترکی بانو چه دلدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوغچه
تصویر بوغچه
دستمال بزرگی که در آن جامه و انواع قماش پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویه
تصویر بویه
امیدواری، آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوقچه
تصویر بوقچه
دستمال بزرگی که در آن جامه و انواع قماش پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیچه
تصویر بنیچه
((بُ چِ یا چَ))
جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند، ارزیابی مالیاتی دسته جمعی یک ده و امثال آن، تعهد اهالی هر ده مبنی بر آماده کردن عده ای سرباز برای حکومت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزیچه
تصویر بزیچه
((بُ چِ))
بزغاله، سه پایه قصاب و سلاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بویه
تصویر بویه
((یِ))
آرزومندی، آرزو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بویه
تصویر بویه
نفحه
فرهنگ واژه فارسی سره
آرزو، وایه، آرزومندی، امل، امید، گوی شناور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گلبول، گویک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسته، نژاد و اصل، راه صعب العبور، از آغاز
فرهنگ گویش مازندرانی