جدول جو
جدول جو

معنی بوگندی - جستجوی لغت در جدول جو

بوگندی
(گَ)
متعفن. دارای بوی بد.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوسنده
تصویر بوسنده
بوسه کننده
فرهنگ فارسی عمید
نوعی نوشابۀ الکلی قوی که از تقطیر شراب یا تفالۀ انگور تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برومندی
تصویر برومندی
برومند بودن، بالغ بودن، رشید بودن، بارور بودن، خرم و شاداب بودن، کامیاب بودن، برخوردار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوینده
تصویر بوینده
کسی که چیزی را بو بکشد، بوکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوگندمی
تصویر جوگندمی
موی سیاه و سفید سر و ریش
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
منسوب به باسند
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ابوالمؤید مفتی بن محمد بن عبدالله باسندی محدث بود و از ابوالحسین محمد بن حسن اهوازی کاتب روایت دارد. (از معجم البلدان). در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به باغند از قرای واسط. (از الانساب سمعانی) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابوبکر احمد بن محمد بن سلیمان بن الحرث بن عبدالرحمن الازدی واسطی معروف به ابن باغندی. از حفاظ و حدیث شناسان بود، مدتی در بغداد سکونت داشت. او در ذی الحجه سال 313 هجری قمری در گذشت. (انساب سمعانی ج 1 ورق 61) (معجم البلدان). و رجوع به فهرست حبیب السیر چ خیام ج 2 شود
ابوعبداﷲ محمد بن سلیمان باغندی. از روات بود. (از الانساب سمعانی ج 1 ورق 61). او از شعیب بن ایوب صریفینی روایت کرده است. (از معجم البلدان). و رجوع به تاریخ بغداد ج 9 ص 324 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
برومند بودن. باروری. بارداری:
میوه دارانش از برومندی
کرده با خاک سجده پیوندی.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آبرومندی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به آبرومندی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
بوی کننده. (فرهنگ فارسی معین). که ببوید.
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
بوی داشتن. دارای رایحه و عطر بودن:
در آن گلستان چشمۀ روشن است
خوش آبی ببویندگی چون گلاب.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
آنکه ببوسد. بوسه زننده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب به بوشنج که شهری است در هفت فرسخی هرات. (الانساب سمعانی). (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
فتق. قیله. ادره. (مهذب الاسماء). تن آس. غری
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
سر باز زدن از طعام از غایت سیری. (فرهنگ نظام). و رجوع به بتکندیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عمارت بالای بام که از چهار طرف دروازه داشته باشد و اصل این کلمه هندی است مرکب از چو بمعنی عدد چهار و کهند بکاف مخلوط الهاء بمعنی حصه و طرف و یای نسبت و معنی ترکیبی آن چیزی باشد که بچهار طرف نسبت داشته باشد وبمعنی مأخوذ مجازی است که شهرت گرفته:
سپهر از سرافرازیش در حساب
ز چوکندیش سایه بر آفتاب.
ظهوری (از آنندراج).
، عماری فیل. مهد پیل. و به این معنی نیزمجاز است. (آنندراج) :
چوکندی شکوهش اگر سایه افکند
فیل سپهر شانه بدزدد بزیر بار.
سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
در تداول عامه، آنکه بسیار متعفن است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوگندن
تصویر اوگندن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گوگرد کبریتی: دارای گوگرد آغشته به گوگرد: آبهای گوگردی، ساخته شده از گوگرد، برنگ گوگرد
فرهنگ لغت هوشیار
هندی چارزی ساختمانی روی بام که به هر سوی دروازه یا پنجره داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوگندمی
تصویر جوگندمی
منسوب به جو گندم، موی سر و ریش که سیاه و سفید باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوینده
تصویر بوینده
شامه، بوی کننده یا حاست (حاسهء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسنده
تصویر بوسنده
آنکه ببوسد بوسه زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزومندی
تصویر بزومندی
گناهکاری، بغضا (عربی) بغض شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برومندی
تصویر برومندی
آبرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوگند
تصویر بوگند
آنکه بسیار متعفن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوگندمی
تصویر جوگندمی
((جُ گَ دُ))
منسوب به جوگندم، موی سر و ریش که سیاه و سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوگندو
تصویر بوگندو
((گَ))
دارای بوی بسیار بد، جهت ابراز تنفر به کسی یا چیزی گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغبندی
تصویر بغبندی
((بُ غْ بَ))
رختخواب پیچیده در چادرشب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براندی
تصویر براندی
((بِ))
نوعی مشروب انگلیسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برومندی
تصویر برومندی
بارداری، ثمر داشتن، تمتع
فرهنگ فارسی معین
نوعی وسیله استوانه ای کوچک از جنس فلز یا پلاستیک جهت حالت دادن موها
فرهنگ فارسی معین