بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
بوزینِه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، اَنتَر، بوزِنِه، پوزینِه، پَهنانِه، مَهنانِه، کَبی، کَپی، گُپی، قِرد
بوزنه را گویند که میمون باشد. (برهان). جانوری معروف که میمون باشد و بسیار زیرک و هوشیار است. (انجمن آرا). بوزنه. (ناظم الاطباء) : به ریش تیس و به بینی پیل و غبغب گاو به خرس رقص کن و بوزنینۀ لعاب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 54). خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 780). رجوع به بوزنه و بوزینه و آنندراج شود
بوزنه را گویند که میمون باشد. (برهان). جانوری معروف که میمون باشد و بسیار زیرک و هوشیار است. (انجمن آرا). بوزنه. (ناظم الاطباء) : به ریش تیس و به بینی پیل و غبغب گاو به خرس رقص کن و بوزنینۀ لعاب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 54). خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 780). رجوع به بوزنه و بوزینه و آنندراج شود
نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، اَنتَر، بوزِنِه، بوزَنینِه، پوزینِه، پَهنانِه، مَهنانِه، کَبی، کَپی، گُپی، قِرد
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
بوزینِه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، اَنتَر، بوزِنِه، بوزَنینِه، پَهنانِه، مَهنانِه، کَبی، کَپی، گُپی، قِرد
دهی است جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در شمال باختری بوئین و راه عمومی. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 923 تن سکنه که بزبان تاتی صحبت می کنند. آب آن از رود خانه خررود و محصول آن غلات و نخود و مختصر میوه، باغ و شغل اهالی زراعت و جاجیم و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد ولی میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در شمال باختری بوئین و راه عمومی. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 923 تن سکنه که بزبان تاتی صحبت می کنند. آب آن از رود خانه خررود و محصول آن غلات و نخود و مختصر میوه، باغ و شغل اهالی زراعت و جاجیم و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد ولی میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
بیزانطه. بیزانس. قسطنطنیه. استانبول. رجوع به بوزنطا شود. (فرهنگ فارسی معین) ، باغ، مجاز است. (آنندراج). مطلق باغ. (فرهنگ فارسی معین) : درودت فرستاد و نامه نوشت یکی نامه چون بوستان بهشت. فردوسی. که در بوستانش همیشه گل است به کوه اندرون لاله و سنبل است. فردوسی. رجوع به بستان شود، باغ میوه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بستان شود، یکی از دستگاههای موسیقی قدیم ایران که صاحب درهالتاج آنرا جزو ادوار ملایم موسیقی ایران آورده است. (فرهنگ فارسی معین)
بیزانطه. بیزانس. قسطنطنیه. استانبول. رجوع به بوزنطا شود. (فرهنگ فارسی معین) ، باغ، مجاز است. (آنندراج). مطلق باغ. (فرهنگ فارسی معین) : درودت فرستاد و نامه نوشت یکی نامه چون بوستان بهشت. فردوسی. که در بوستانش همیشه گل است به کوه اندرون لاله و سنبل است. فردوسی. رجوع به بستان شود، باغ میوه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بستان شود، یکی از دستگاههای موسیقی قدیم ایران که صاحب درهالتاج آنرا جزو ادوار ملایم موسیقی ایران آورده است. (فرهنگ فارسی معین)
بهره و حصۀ هرروزه. (ناظم الاطباء). روزی. (فرهنگ فارسی معین)، آنچه از نقد و جنس که هر روزه بشخص میرسد، معاش یومیه، جیره ای که هرروزه به مستحقین دهند. (ناظم الاطباء)، روزگار. زمان. دوران: آن روزینه شهر (بخارا) همانقدر بود که شهرستان است. (تاریخ بخارای نرشخی)
بهره و حصۀ هرروزه. (ناظم الاطباء). روزی. (فرهنگ فارسی معین)، آنچه از نقد و جنس که هر روزه بشخص میرسد، معاش یومیه، جیره ای که هرروزه به مستحقین دهند. (ناظم الاطباء)، روزگار. زمان. دوران: آن روزینه شهر (بخارا) همانقدر بود که شهرستان است. (تاریخ بخارای نرشخی)
نانی که در روغن خمیر آن را پهن کرده پزند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). نانی که خمیر آنرا در روغن پزند و روغنی نیز گویند. (از شعوری ج 2 ورق 27). و رجوع به روغنی شود، نانهای گرمی که روی هم چینند و لابلای آنها روغن ریزند. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). نازک
نانی که در روغن خمیر آن را پهن کرده پزند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). نانی که خمیر آنرا در روغن پزند و روغنی نیز گویند. (از شعوری ج 2 ورق 27). و رجوع به روغنی شود، نانهای گرمی که روی هم چینند و لابلای آنها روغن ریزند. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). نازک
کنیت امام اعظم کوفی رحمهالله علیه. و نام مبارک ایشان نعمان بود. (غیاث اللغات) (آنندراج) : رکن خوی حبر شافعی توفیق رکن ری صدر بوحنیفه شعار. خاقانی. زآن بوحنیفه مرتبت و شافعی بیان چون مصر و کوفه بود نشابور ز احترام. خاقانی. اول شب بوحنیفه درگذشت شافعی آخر شب از مادر بزاد. خاقانی. رجوع به ابوحنیفه نعمان بن ابی عبدالله شود
کنیت امام اعظم کوفی رحمهالله علیه. و نام مبارک ایشان نعمان بود. (غیاث اللغات) (آنندراج) : رکن خوی حبر شافعی توفیق رکن ری صدر بوحنیفه شعار. خاقانی. زآن بوحنیفه مرتبت و شافعی بیان چون مصر و کوفه بود نشابور ز احترام. خاقانی. اول شب بوحنیفه درگذشت شافعی آخر شب از مادر بزاد. خاقانی. رجوع به ابوحنیفه نعمان بن ابی عبدالله شود
قریه ای است از قرای مرو. (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 298). قریه ای است از قرای مرو که در چهارفرسخی مرو قرار دارد و اکنون خراب شده است. (لباب الانساب)
قریه ای است از قرای مرو. (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 298). قریه ای است از قرای مرو که در چهارفرسخی مرو قرار دارد و اکنون خراب شده است. (لباب الانساب)
میمون را گویند. (برهان). کنیت میمون که آنرا بفارسی کپی خوانند. بوزینه مخفف ابوزینه. (از غیاث) (آنندراج). پهنانه. (فرهنگ اسدی). ابوخالد. ابوحبیب. ابوخلف. ابوزنه. ابوقشه. ابوقیس. (المرصع). کپی. قرد. حمدونه. شادی. بوزنه. (یادداشت بخط مؤلف) : هرکه بتکلیف کاری کند که سزای آن نباشد بدو آن رسد که بدان بوزینه رسید. (کلیله و دمنه). بوزینه بر چوب نشست و بریدن گرفت. (کلیله و دمنه). کافران اندر مری بوزینه طبع آفتی آمد درون سینه طبع. مولوی. پس خدا آن قوم رابوزینه کرد چون که عهد خود شکستند از نبرد. مولوی. - امثال: بوزینه را با درودگری چه کار. رجوع به بوزنه و بوزنینه وامثال و حکم دهخدا شود
میمون را گویند. (برهان). کنیت میمون که آنرا بفارسی کپی خوانند. بوزینه مخفف ابوزینه. (از غیاث) (آنندراج). پهنانه. (فرهنگ اسدی). ابوخالد. ابوحبیب. ابوخلف. ابوزنه. ابوقشه. ابوقیس. (المرصع). کپی. قرد. حمدونه. شادی. بوزنه. (یادداشت بخط مؤلف) : هرکه بتکلیف کاری کند که سزای آن نباشد بدو آن رسد که بدان بوزینه رسید. (کلیله و دمنه). بوزینه بر چوب نشست و بریدن گرفت. (کلیله و دمنه). کافران اندر مری بوزینه طبع آفتی آمد درون سینه طبع. مولوی. پس خدا آن قوم رابوزینه کرد چون که عهد خود شکستند از نبرد. مولوی. - امثال: بوزینه را با درودگری چه کار. رجوع به بوزنه و بوزنینه وامثال و حکم دهخدا شود
حلوایی است که از شکر (یا عسل) ومغز بادام نرم کوبیده ومخلوط به گلاب می سازند. این خمیر را در میان ورقه های بسیار نازکی از نان مانند لواش (و حتی از آن نیز نازکتر) می پیچند وبقطعه های کوچک می برند و در ظرفی بصف در کنار هم مرتب می کنند وشربتی از شهد و شیره تازه آمیخته به گلاب می جوشانند و برآن می ریزند. آخر الامر مقداری مغز پسته خر کرده و کوبیده بر روی آن می پراکنند
حلوایی است که از شکر (یا عسل) ومغز بادام نرم کوبیده ومخلوط به گلاب می سازند. این خمیر را در میان ورقه های بسیار نازکی از نان مانند لواش (و حتی از آن نیز نازکتر) می پیچند وبقطعه های کوچک می برند و در ظرفی بصف در کنار هم مرتب می کنند وشربتی از شهد و شیره تازه آمیخته به گلاب می جوشانند و برآن می ریزند. آخر الامر مقداری مغز پسته خر کرده و کوبیده بر روی آن می پراکنند
اگر دید بوزینه را بکشت، دلیل که بیمار شود و زود شفا یابد. اگر دید که بوزینه بر اسب نشسته بود، دلیل که جهودی با زن او فساد کند. و بوزینه ماده زنی مفسده و جادوگر است. اگر دید که بوزینه به خانه درآمد، دلیل که او را جادو کنند. اگر دید بوزینه با وی سخن گفت، دلیل که زن با وی دراز زبانی کند. اگر دید بوزینه او بگزید، دلیل که بیمار شود یا از عیال خود دشنام شنود. اگر دید بوزینه به وی چیزی داد تا بخورد، دلیل که مال خویش را بر اهل بیت هزینه کند. جابر مغربی وزینه در خواب، دلیل بر دشمنی فریبنده و ملعون است. اگر دید بر بوزینه نشسته بود و آن بوزینه مطیع او بود، دلیل که بر دشمن غالب شود و او را قهر کند. اگر دید با بوزینه نبرد می کرد و بر وی چیره شد، دلیل که بیمار شود و از آن شفا نیابد، یا عیبی بر تن او پدید آید که از آن خلاصی نیابد. محمد بن سیرین گر دید بوزینه را بکشت، دلیل که دشمن را قهر کند. اگر دید گوشت او بخورد، دلیل که در رنجی و غیبی گرفتار آید. اگر دید کسی بوزینه به وی بخشید، دلیل که کسی دشمنی او ظاهر کند.
اگر دید بوزینه را بکشت، دلیل که بیمار شود و زود شفا یابد. اگر دید که بوزینه بر اسب نشسته بود، دلیل که جهودی با زن او فساد کند. و بوزینه ماده زنی مفسده و جادوگر است. اگر دید که بوزینه به خانه درآمد، دلیل که او را جادو کنند. اگر دید بوزینه با وی سخن گفت، دلیل که زن با وی دراز زبانی کند. اگر دید بوزینه او بگزید، دلیل که بیمار شود یا از عیال خود دشنام شنود. اگر دید بوزینه به وی چیزی داد تا بخورد، دلیل که مال خویش را بر اهل بیت هزینه کند. جابر مغربی وزینه در خواب، دلیل بر دشمنی فریبنده و ملعون است. اگر دید بر بوزینه نشسته بود و آن بوزینه مطیع او بود، دلیل که بر دشمن غالب شود و او را قهر کند. اگر دید با بوزینه نبرد می کرد و بر وی چیره شد، دلیل که بیمار شود و از آن شفا نیابد، یا عیبی بر تن او پدید آید که از آن خلاصی نیابد. محمد بن سیرین گر دید بوزینه را بکشت، دلیل که دشمن را قهر کند. اگر دید گوشت او بخورد، دلیل که در رنجی و غیبی گرفتار آید. اگر دید کسی بوزینه به وی بخشید، دلیل که کسی دشمنی او ظاهر کند.