- بهارگه
- فصل بهار مقابل تابستانگاه پاییزگاه زمستانگاه
معنی بهارگه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به بهار
فصل بهار مقابل تابستانگاه پاییزگاه زمستانگاه
شعری که در وصف بهار و حالات مربوط به آن سروده می شود
منسوب به بهار بهاری کشت بهاره. (مقابل کشت پاییزه)، گندم و غلات دیگر که در فصل بهار کارند
دربار، قصر شاهان، بارگاه
بهاری مثلاً لباس پاییزه، ویژگی زراعتی که حاصل آن در فصل بهار به دست می آید، ویژگی محصول کشاورزی کاشته شده در بهار مثلاً کشت پاییزه
زمین شخم شده، زمینی که جهت کاشتن چیزی آب داده باشند
جمع بطریق، سپهداران، کشیشان جمع بطریق بطریقان
هنگام بهار، فصل بهار
خیمه پادشاهان، بارگه، جائی که پادشاهان مردم را بحضور بپذیرند
مرد بسیار دلیر و شجاع، مرد کار کرده، صاحب غیرت
عدد ترتیبی چهارده در مرتبه چهارده
عدد صحیح بین سیزده و پانزده، «۱۴»
از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
مرد شجاع، بسیار دلیر، دلاور، باغیرت
ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بریشم، دمسق، سیلک، پناغ، دمسه، قزّ، کناغ، حریر، کج
جامۀ سبز
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، گربکو، بیدموش، مشک بید، پله
جامۀ سبز
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، گربکو، بیدموش، مشک بید، پله
بهار، فصل بهار، هنگام بهار، در وقت بهار، برای مثال درخت اندر بهاران بر فشاند / زمستان لاجرم بی برگ ماند (سعدی - ۱۵۷)
کاخ و دربار پادشاه، برای مثال جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز / خراب می نکند بارگاه کسری را (ظهیرالدین فاریابی - ۳۴) ، خیمۀ پادشاهی، جای رخصت و اجازه، جایی که پادشاهان مردم را بار بدهند و به حضور بپذیرند
زمینی که آن را شخم زده و برای کاشتن آماده کرده باشند
بطریق، قائد، پیشوا و فرمانده ارتش روم، فرمانده عالی رتبه
قهرمان، آنکه در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
به یکدیگر حمله کردن سگان، به هم درافتادن، دشمنی و ستیزه کردن
جمع قهرمان، از ریشه پارسی کهرمان ها دادگذاران جمع قهرمان: خلفا و سلاطین بزرگ قهارمه عالمند
مهارشه و مهارشت در فارسی: بر آغالیدن بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آنها را)
جایی که در آن پنهان شوند: مخفی گاه