جدول جو
جدول جو

معنی بارگه

بارگه(گَهْ)
مخفف بارگاه باشد بمعنی دربار. قصرشاهان. بارگاه. (ناظم الاطباء) (دمزن) :
من آن بارگه را یکی بنده ام
دل از مهتری پاک برکنده ام.
فردوسی.
هر آنکس که باشد ازایرانیان
ببندد بدین بارگه بر میان.
فردوسی.
به آواز از آن بارگه بار خواست
چو بگشاد در باغبان رفت راست.
فردوسی.
از بر ایوان ماه بارگهی خوب بود
ساکن آن خواجۀ فاضل و نیکوبیان.
خاقانی.
بارگه شمس دین طاهر بوجعفر آنک
از شب گیسوی اوست باد سحر مشکبار.
خاقانی.
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران تا خود چه رسدخذلان.
خاقانی.
بارگه بر سپهر زد بهرام
بار خود کرد بر خلایق عام.
نظامی.
بارگهی یافتم افروخته
چشم بد از دیدن آن دوخته.
نظامی.
مغنی ماند و شاهنشاه و شاپور
شدند آن دیگران از بارگه دور.
نظامی.
ترا در اندرون پرده ره نیست
که هر سرهنگ مرد بارگه نیست.
عطار (اسرارنامه).
چو تو هادی شدی بر خود نگه کن
بدان خود را و قصد بارگه کن.
عطار (اسرارنامه).
حکیم از بخت بیسامان برآشفت
برون از بارگه میرفت و میگفت.
سعدی (صاحبیه).
لغت نامه دهخدا