جدول جو
جدول جو

معنی بناغ - جستجوی لغت در جدول جو

بناغ
نخی که با دوک ریسیده می شود، بنانج
هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، نباغ، وسنی، اموسنی
تصویری از بناغ
تصویر بناغ
فرهنگ فارسی عمید
بناغ
(بَ)
تار ریسمان خام را گویند که بر دوک پیچیده شود. (برهان) (ناظم الاطباء). ریسمان خام که بر دوک ریسندش. (شرفنامۀ منیری). ریسمان خام (آنندراج) (غیاث اللغات). ابریشم خام. (فرهنگ شعوری). چغرشته، چفرسته، زغوته و ماشوره با آن مترادفند. (فرهنگ شعوری) (شرفنامۀ منیری) :
از کاج خوردن آن سگ بی حمیت جهود
بی دوک پنبه گردن خود را بناغ کرد.
سوزنی (از فرهنگ شعوری).
حله بافان باغ می بافند
حله ها و پدید نیست بناغ.
مولوی (از فرهنگ شعوری).
مرغ مرده خشک و از زخم کلا
استخوانها زار گشته چون بناغ.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
بناغ
تارریسمان هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند
تصویری از بناغ
تصویر بناغ
فرهنگ لغت هوشیار
بناغ
((بَ))
تار ابریشم، تار ریسمان، ریسمان خام که دور دوک پیچند
تصویری از بناغ
تصویر بناغ
فرهنگ فارسی معین
بناغ
((بَ))
هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند
تصویری از بناغ
تصویر بناغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بناز
تصویر بناز
(دخترانه)
نازنین (نگارش کردی: بهناز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنار
تصویر بنار
(پسرانه)
دامنهکوهکه رو به دشت است (نگارش کردی: بنار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بناو
تصویر بناو
(دخترانه)
نوعی درخت محکم و سخت که به خاطر سنگینی به زیر آب فرو می رود (نگارش کردی: بناو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنان
تصویر بنان
(دخترانه)
عنفوان (نگارش کردی: بهنان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جناغ
تصویر جناغ
تختۀ دو شاخۀ زین اسب و دامنۀ زین اسب، برای مثال همه تفاخر آن ها به جود و دانش بود / همه تفاخر این ها به غاشیه ست و جناغ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنام
تصویر بنام
نامی، مشهور، معروف، هم نام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پناغ
تصویر پناغ
تار ابریشم، ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، کناغ، پناغ، کج، بهرامه، سیلک، حریر، دمسق، قزّ، دمسه
ریسمانی که دور دوک پیچیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نباغ
تصویر نباغ
هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، بناغ، وسنی، اموسنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاغ
تصویر بلاغ
رساندن خبر یا پیام به کسی، پیام رسانی، بلوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنان
تصویر بنان
انگشتان، سرانگشتان، اطراف انگشتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنات
تصویر بنات
بنت ها، دختران، جمع واژۀ بنت
فرهنگ فارسی عمید
کرمی که بر ابریشم تند کرم پیله: گرنه بهر خزانه تو بود نتند رشته از لعاب کناغ. (مجذ همگر)، تار (ریسمان ابریشم دیبا و غیره) : ز سیمین فغی من چو زرین کناغ ز تابان مهی من چو سوزان چراغ، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباغ
تصویر نباغ
گرد و خاک آسیا، سپوسه سر سپوسه سر شوره سر، بیرون آینده نباج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناغ
تصویر پناغ
تار ابریشم، بیضه مانندی از ریسمان خام که بر دوک پیچند، ماسوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جناغ
تصویر جناغ
استخوانی که قفسه سینه را در خط وسط و جلو محدود می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداغ
تصویر بداغ
ترکی شاخه گل دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بناب
تصویر بناب
آخرآب، ته آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنات
تصویر بنات
دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنام
تصویر بنام
مشهور، معروف، نامی، نامدار، نام آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنان
تصویر بنان
اطراف یا سرانگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
پیامرسانی، پیام آگهی رسانیدن تبلیغ، بسنده کردن، پیام رسانی. یا شرط بلاغ. شرط تبلیغ شرط پیام رسانیدن: (من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال) (سعدی) کفایت و بسندگی، کمال و کفایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براغ
تصویر براغ
رگ زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنام
تصویر بنام
((بِ))
همنام، معروف، مشهور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پناغ
تصویر پناغ
((پَ))
تار ابریشم، ریسمانی که دور دوک پیچیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بناب
تصویر بناب
((بُ))
قعر آب، ته آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنات
تصویر بنات
((بَ))
جمع بنت، دختران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنان
تصویر بنان
((بَ))
سرانگشت، انگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلاغ
تصویر بلاغ
((بَ))
رسانیدن، پیام رسانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جناغ
تصویر جناغ
((ج))
استخوانی به شکل عدد 7 که جلوی سینه مرغ قرار دارد، استخوانی در جلو سینه انسان که از پایین به دنده ها و در بالا به استخوان های ترقوه وصل می شود، سه پایه، شرط و گروی که دو کس با هم بندند، جناب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنام
تصویر بنام
معتبر
فرهنگ واژه فارسی سره