پیامرسانی، پیام آگهی رسانیدن تبلیغ، بسنده کردن، پیام رسانی. یا شرط بلاغ. شرط تبلیغ شرط پیام رسانیدن: (من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال) (سعدی) کفایت و بسندگی، کمال و کفایت
کفایت و بسندگی. (منتهی الارب). کمال و کفایت. (غیاث اللغات). کفایت. (اقرب الموارد) : هذا بلاغ للناس و لینذروا به. (قرآن 52/14) ، این کفایت است مردم را تا بدان ترسانده شوند. ًان فی هذا لبلاغا لقوم عابدین. (قرآن 106/21) ، همانا در این کفایت است گروه عابدان را، خطابی نفرین آمیز کسی را
رسانیدن. (دهار) (غیاث اللغات) ، حراست کننده. (ناظم الاطباء). حافظ. (فرهنگ فارسی معین) ، قربان و تصدق کرده شده. (غیاث اللغات). صدقه و قربانی. (آنندراج). چیزی که بلا را از آدمی دور گرداند. صدقه. قربانی. (فرهنگ فارسی معین). چیزی یا کسی که ضرر و زیان ناشی از حادثه ای را به خود می گیرد و از سرایت آن به دیگری جلوگیری می کند. (فرهنگ لغات عامیانه) : بلاگردان جان و تن دعای مستمندانست که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد. حافظ. بی بلاگردان خطر دارد ز چشم شور حسن وای بر شمعی که راند از نظر پروانه را. صائب (از آنندراج). - بلاگردان کسی شدن، بجان خریدن بلا تا او سالم ماند. گویند خدا مرا بلاگردان تو کند. (از یادداشت مرحوم دهخدا) کوتاهی نکردن در کوشش در کاری. (از منتهی الارب). کوشش کردن در کاری و کوتاهی نکردن در آن. (از اقرب الموارد). مبالغه. و رجوع به مبالغه شود، ذرت. (فرهنگ فارسی معین). ذرتی که روی آتش آنرا برشته می کنند و پس از انداختن در آب نمک می خورند. (فرهنگ لغات عامیانه). در تداول عامۀ مردم مشهد نیز بلال و شیربلال را بر ذرت تازه اطلاق کنند. جاورس الهندی. جوار. جواری. حنطۀ رومیه. خالاون. خندروس. خندریس. ذرت مکه. گاورس هندی. گَندمکه. گندم مصری. گندم مَکّه. مِکابوج. مَکَه. (یادداشت مرحوم دهخدا). - شیربلال، ذرت تازه که دانه های آن سخت نشده باشد
فرگفت، پیامرسانی، فرمانرسانی، رساندن رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال، جمع ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ماء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برویت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی. پیام رسانیدن