جدول جو
جدول جو

معنی پناغ

پناغ((پَ))
تار ابریشم، ریسمانی که دور دوک پیچیده باشند
تصویری از پناغ
تصویر پناغ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پناغ

پناغ

پناغ
تار ابریشم، بیضه مانندی از ریسمان خام که بر دوک پیچند، ماسوره
پناغ
فرهنگ لغت هوشیار

پناغ

پناغ
تار ابریشم، اَبریشَم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، کَناغ، پَناغ، کَج، بَهرامِه، سیلک، حَریر، دِمسَق، قَزّ، دِمسِه
ریسمانی که دور دوک پیچیده باشند
پناغ
فرهنگ فارسی عمید

پناغ

پناغ
منشی و دبیر و نویسنده را گویند. (برهان قاطع) :
ضمیر من بود آن بلبلی که گاه بیان
به پیش او بود ابکم زبان تیز پناغ.
منصور شیرازی.
، تار ابریشم. (برهان قاطع) :
تو سیمین فغی من چو زرّین پناغ
تو تابان مهی من چو سوزان چراغ.
؟
، بیضه مانندی باشد از ریسمان خام که در دوک پیچیده شود. (برهان قاطع). ریسمان خام که بر دوک ریسند مانند بیضه. (فرهنگ سروری) ، ماسوره. (برهان قاطع). و نیز رجوع به بناغ شود
لغت نامه دهخدا