جدول جو
جدول جو

معنی بلوپاس - جستجوی لغت در جدول جو

بلوپاس
گوه جهت محکم کردن دسته ی کج بیل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلباس
تصویر بلباس
(پسرانه)
به برخی عشایر کرد بلباس می گویند (نگارش کردی: بباس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلواژ
تصویر بلواژ
(دخترانه)
آبگینه (نگارش کردی: بهواژ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوپار
تصویر بوپار
(پسرانه)
نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلواپس
تصویر دلواپس
نگران، آشفته، پریشان خیال، کسی که از تصور پیشامد بد نگران و ترسناک است، دل اندروای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوشپاس
تصویر بوشپاس
خواب، رؤیا، خواب خوش، بوشاسب، بشاسب، گوشاسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روپاس
تصویر روپاس
تاجریزی، گیاهی پایا علفی پرشاخه و بالارونده با برگ های پهن و دندانه دار، گل های سفید و میوه های ریز و سرخ رنگ شبیه دانۀ انگور که در کنارۀ جنگل ها و ساحل رودخانه ها می روید و بلندیش تا دو متر می رسد، جوشاندۀ ساقه های آن در طب قدیم به عنوان معرق و تصفیه کنندۀ خون در طب به کار می رفته، انگور روباه، روباه رزک، روباه رزه، روباه تربک، روس انگروه، روس انگرده، سکنگور، سگنگور، سگ انگور، بارج، پارج، اورنج، اولنج، عنب الثعلب، لما، ثلثان، تاجریزی پیچ
فرهنگ فارسی عمید
ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان واقع در 45هزارگزی شمال غربی راور و 8هزارگزی شمال راه فرعی راور به کرمان، سکنۀ آنجا را سه خانوار تشکیل می دهند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ناحیه ای در حوالی ساوجبلاغ (مهاباد) مرکز کردهایی که به لهجۀ بلباس سخن میگویند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَلْ)
فریب و چابلوسی باشد. (برهان قاطع). آن را پلوس نیز گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ)
برواز. (از ذیل قوامیس عرب، دزی). رجوع به برواز شود
لغت نامه دهخدا
(بِلْ)
سر تیر پوشش خانه که از دیوار بیرون آمده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُلْ)
بولوار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بولوار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام حکیمی است که انیس و جلیس سکندر بود. (برهان). او را بلیناس جادو نیز خوانند. (هفت قلزم) (از آنندراج). ازمردم طوانه بلدی به روم. گویند که او اول کسی است که در طلسمات سخن گفت و کتاب بلیناس راجع به اعمالی که در موطن خویش و در ممالک دیگر از طلسمات کرده مشهور است. (از الفهرست ابن الندیم). لکلرک میگوید بسال 1869 میلادی در مقاله ای که در ژورنال آزیاتیک نوشتم ثابت کرده ام که بلیناس، آپولونیوس تیانی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و چون در علوم طبیعی بلیناس گویند مراد پلین اول است مؤلف کتاب تاریخ طبیعی در 37 کتاب که بسال 79 میلادی هنگام آتش فشانی وزوو به خبه بمرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). این نام به اشکال بلیناس، بلینوس، ابلینوس، ابلینس، ابلونیوس و ابولونیوس آمده و صاحب نام را به لقبهای حکیم، صاحب الطلسمات، مطلسم، جادو و گاه نجار یاد کرده اند. نزد مسلمانان دو تن بدین نام شناخته شده اند. نخست اپولونیوس از مردم طوانه کرسی کاپادوکیه، فیلسوف فیثاغوری که کرامات و خوارق عاداتی بدو نسبت داده اند. دوم ابلونیوس ریاضی دان یونانی قرن سوم قبل از میلاد (از فرهنگ فارسی معین) : اسکندریه اندر مصرکه عجایب تر بنیاد و مناره، بست و طلسم آن بلیناس کرد. (مجمل التواریخ). چون بلیناس به بلاد جبل رسید به شهر قم طلسمی از بهر دزدی کردن تعبیه کرد پس دزدی کردن به قم تا به قیامت باقی باشد. (در صفحات 86 و 87 و 88 تاریخ طلسمات بلیناس مذکور آمده) (تاریخ قم).
مردانش را ذلیل چو گرشاسب و روستم
راعیش را رهی چوبلیناس و دانیال.
ناصرخسرو.
چون بلیناس روم صاحب رای
هم رصدبند و هم طلسم گشای.
نظامی.
ارسطو که بد مملکت را وزیر
بلیناس برنا و سقراط پیر.
نظامی.
بلیناس از این سان زر و زیوری
که بودند هریک به از کشوری.
نظامی.
گفتار بلیناس در آفرینش نخست. رجوع به اقبالنامۀ نظامی چ وحید ص 126 شود.
- بلیناس شرق، لقبی است قزوینی صاحب عجائب المخلوقات را. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
خیلی مشهور، یکی از آن دو شاگرد است که مسیح ایشان را در راه عمواس ملاقات کرد و بعضی برآنند که کلیوپاس همان کلوپا می باشد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بلوک به سیاق عربی، و در فارسی غیر فصیح به حساب آید. (از فرهنگ فارسی معین). چند ده که با هم تعلق داشته باشد و به هندی پرگنه گویند. (از غیاث) : و آنچه از پیشکش و انعام ضبط شود از یک تومان بدین موجب قسمت میشود:...صاحب جمع، سه هزار دینار... مهتران بلوکات خاصه و انبار، یکهزار دینار. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 55). و رجوع به بلوک شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان رودبار، بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. سکنۀ آن 116 تن. آب آن از رود خانه اسبمرد و محصول آن غلات، برنج، توت و گردو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بِ لِنْ)
شهری است بر سواحل حمص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی است به یونانی، که عرب آن را شبوط نامد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
به فرنگی درخت خیار را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
شهریست استوار در ’آلمتیو’ از کشور پرتقال که در 265 هزارگزی لیسبن قرار دارد و فاصله آن تا اسپانیا 9 هزار گزاست. سکنۀ آن 14800 تن است. در این شهر آب انبار بزرگی به وسعت 2400 متر مربع از دورۀ عرب بیادگار مانده است. این آب انبار راه آب بسیار زیبا و ظریفی دارد که اکنون نیز آباد است. زیتون و انگور در آنجا فراوان بدست می آید. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
یک نوع مادۀ سمی که اهالی جزایرسوند تیرهای خود را بدان مسموم میکنند و بدرجه ای سمیت دارد که مقدار بسیار کمی از آن فوراً موجب هلاکت میگردد و آنرا افعی چوبه نیز گویند، (ناظم الاطباء)، از تیره توت ها، شیرۀ سمی سفیدرنگ آنرا برای زهرآلودکردن تیر بکار میبرند، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(پِ لُپْسْ)
پلوپس برحسب اساطیر یونانی پسر تانتال پادشاه لیدی که پدرش او را بکشت و از جسد وی برای خدایان طعامی ساخت لکن از خدایان جز یک تن از آن طعام نخوردند و ژوپیتر پلوپس را عمر دوباره داد. پلوپس چندی بعد به الیس رفت و آن ناحیه بنام او به پلوپونزوس موسوم شد
لغت نامه دهخدا
میدان و خیابانی که باغچه ها و چمنها و درختان بسیار دارد و محل گردش عموم است بلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلواس
تصویر پلواس
فریب دادن بچاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوگا
تصویر بلوگا
روسی سگ ماهی پیل ماهی (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلواپس
تصویر دلواپس
آشفته و نگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوکات
تصویر بلوکات
رمن نادرست بلوک ها جمع بلوک بسیاق عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلواس
تصویر پلواس
((پَ))
فریب دادن به چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلواپس
تصویر دلواپس
((دِ پَ))
نگران، آشفته، چشم به راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به پاس
تصویر به پاس
به احترام
فرهنگ واژه فارسی سره
پریشان، سراسیمه، مشوش، مضطرب، ناراحت، نگران
متضاد: آرام، آسوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کلنجار رفتن، گلاویز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
در اصطلاح به کشاورز و برزگر گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
ور ور کردن، مزخرف، پرگویی، بی معنی، حرف بی معنی
دیکشنری اردو به فارسی