جدول جو
جدول جو

معنی بلفضول - جستجوی لغت در جدول جو

بلفضول
بسیار فضول، بسیار گو
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
تصویری از بلفضول
تصویر بلفضول
فرهنگ فارسی عمید
بلفضول
(بُ فُ)
مرکّب از: بل + فضول، بوالفضول. ابوالفضول. صاحب فضل بسیار. بسیار فضول. پرفضول. (فرهنگ فارسی معین، :
بلفضولی سؤال کرد از وی
چیست این خانه شش بدست و سه پا.
سنائی.
اندرین دهر بلفضولی چند
از بر دو فذلک ترفند.
سنائی
لغت نامه دهخدا
بلفضول
دانا نمایی صاحب فضل بسیار بسیار فضول پر فضول
تصویری از بلفضول
تصویر بلفضول
فرهنگ لغت هوشیار
بلفضول
بسیار فضول، چون وچرا کن، چون وچراگر، بیهوده گو، یاوه گو، هرزه درا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فضول
تصویر فضول
یاوه گو
کسی که بی جهت در کار دیگران مداخله می کند
باقی ماندۀ مال، زیاده بر حاجت
آنچه به طور طبیعی از منافذ بدن خارج شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوالفضول
تصویر بوالفضول
کسی که سؤال بیجا بکند
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضول
تصویر مفضول
آنکه دیگری بر او فضیلت دارد، کم فضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافضل
تصویر بافضل
دارای برتری در تقوا، علم و کمال، فاضل، دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
مرکّب از: با + فضل، برتر
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فضیلت داده شده. (غیاث) (آنندراج). مغلوب در فضل. که دیگری بر او فضل دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد). مقابل فاضل:
توئی مملوک و هم مالک توئی مفضول و هم فاضل
توئی معمول و هم عامل توئی بهرام و هم کیوان.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 362).
در حکمت نیکو نبود فاضل را فرمودن تا مفضول را بغایت و نهایت تعظیم سجده کند. (تفسیر ابوالفتوح). عالم و جاهل و فاضل و مفضول در مرتبت متساوی گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 367). همچنین اجماع کردند بر آنک میان انبیا تفاضل است... ولکن تعیین فاضل از مفضول مشروع نیست... (مصباح الهدایه چ همایی ص 42).
ترک افضل بهرمفضول از فضول نفس دان
در طریق حق مکن جز نور عصمت پیشوا.
ابن یمین.
فاضل ازمفضول جدا نشدی. (تاریخ قم ص 11).
چو از فضایل مردان راه محرومی
چه سود بحث که آن فاضل است واین مفضول.
جامی (دیوان چ هاشم رضی ص 505).
، مغلوب، مفتوح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ فَ ءِ)
صورتی است از ابوالفضائل: و بعد از مصادره و حبس رئیس الائمه و بلفضائل امام سنیان و.. (کتاب النقض ص 486). امیرمیفرماید که علما و متکلمان مذهب خود را بیاورید که سید جلال الدین خراسانی با امام اهل سنت بلفضائل مشاطدر وجوب معرفت سخن خواهد گفت. (کتاب النقض ص 488)
لغت نامه دهخدا
(بُ فُ)
صورتی است از ابوالفتوح: و نسختی از آن به مدینهالسلام به دارالخلافه فرستادند و بلفتوح اسفرائینی را از حضرت خلافت مهجور کردند. (کتاب النقض ص 486). رجوع به ابوالفتوح شود
لغت نامه دهخدا
(بُلْ فُ)
کنایه از یاوه گو. (آنندراج). بیهوده گوی. (ناظم الاطباء) :
این ابلهان که بی سببی دشمن منند
بس بوالفضول و یافه درای وزنخ زنند.
سنایی.
همه جور زمانه بر فضلاست
بوالفضول از جفاش زاستر است.
خاقانی.
ای بسا بوالفضول کز یاران
آورد کبر درپرستاران.
نظامی.
چو من خرسندم و بخشنده خشنود
تو نقد بوالفضولی خرج کن زود.
نظامی.
از آن بوالفضولان بسیارگوی
و از آن بوالحکیمان دیوانه خوی.
نظامی.
گفت مکشوف و برهنه بی غلول
بازگو رنجم مده ای بوالفضول.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آرثر جیمز. سیاستمدار انگلیسی (1848- 1930م.). در دورۀ تصدی وزارت خارجه ’اعلامیۀ بلفور’ را صادر کرد (بسال 1917م.) که در آن پشتیبانی انگلستان نسبت به ایجاد میهن ملی یهود در سرزمین فلسطین تعهد شده بود. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به بالفور شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام موضعی و کوهی است به یمامه. (منتهی الارب). کوهی است در وشم از سرزمین یمامه. و گویند آن کوهی است. و برخی آن را کوهی در یمامه از سرزمین بنی تمیم دانند. (از معجم البلدان) (از مراصد).
- یوم بلبول، از جنگهای عرب بوده است. (از معجم البلدان) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرکّب از: با مخفف ابا: حالت نصبی ابو، و فضل در تداول فارسی زبانان، و آن کنیه ای بوده است اشخاص را
لغت نامه دهخدا
جمع فضل یاوه گو، آنکه اخبار مضره به دیگران رساند، باقیمانده از مال زیاده بر حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلول
تصویر بلول
نجات یافتن و رستگار شدن، سرد و نمناک شدن باد، در آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتفضیل
تصویر بتفضیل
مفصلاً، مشروحاً، بشرح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافضل
تصویر بافضل
فاضل دانشمند: مرد بافضلی است، بافضیلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبول
تصویر بلبول
پیچار غاز (گویش گیلکی) رود مرغ کودک تیز هوش بلبل زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضول
تصویر مفضول
فضیلت داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوالفضول
تصویر بوالفضول
یاوه گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضول
تصویر مفضول
((مَ))
کسی یا چیزی که دیگری بر او فضیلت دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فضول
تصویر فضول
((فُ))
جمع فضل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فضول
تصویر فضول
باقی مانده مال بیش از حد نیاز، آن چه که به طور طبیعی از بدن دفع می شود، یاوه گویی، در فارسی به معنی کسی که در کار دیگران دخالت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوالفضول
تصویر بوالفضول
((بُ لْ فُ))
بیهوده گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فضول
تصویر فضول
Nosy, Prying, Snoopy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
انباشته از آب
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از فضول
تصویر فضول
intrometido, curioso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فضول
تصویر فضول
любопытный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فضول
تصویر فضول
neugierig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فضول
تصویر فضول
wścibski, ciekawski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فضول
تصویر فضول
допитливий , допитливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فضول
تصویر فضول
entrometido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی